کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

خیالی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Milad

پراکنده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Milad

درنگ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Milad

دوران سخت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Milad

اماما

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Milad
  • ۰
  • ۰

الهی

خدایا، این دل چیست که سرچشمه‌ی همه‌ی مهر و محبت‌ها و سرچشمه‌ی همه‌ی کینه‌ها و عقده‌هاست؟!

خدایا، دلم پر است و می‌دانم فقط تویی دادرس همه‌ی مظلومان و پناه همه‌ی بی‌پناهان.

خدایا، رنجیده‌ام از خیلی چیزها و خیلی‌ها. خسته‌ام از همه‌ی آدم‌ها.

خدایا، به حق و به راستی که تنها رب و پروردگار عالم هستی و همه‌ی قدرت‌ها از آن توست. شهادت می‌دهم تنها تویی لایق پرستش و تنها تویی شایسته‌ی قدرت.

خدایا، دلم پر است از آدم‌هایی که دل‌شان کوچک است چرا که تو را در دل‌شان ندارند و حسرت می‌خورم برای آدم‌هایی که در ظاهر هیچ ندارند اما همه چیز دارند چرا که تو را در دل‌شان دارند.

خدایا، دلی بزرگ می‌خواهم، دلی که تو را داشته باشد نه چیز دیگر. نمی‌خواهم آدم حقیری باشم، نمی‌خواهم ذلیل باشم، نمی‌خواهم قدرت را مگر برای رضایت تو و شکر نعمت‌هایت و برای رسیدن به تو.

خدایا، آدم پست هرچیز که داشته باشد، هرچه بگوید، هرچه که بخواهد، هرچقدر هم قدرتمند، هیچ نیست چون تو را ندارد؛ من تو را می‌خواهم.

خدایا، کینه و عقده نمی‌گذارند که جایی برای تو در دل انسان باشد، دلم را خالی از هر کینه و عقده‌ای گردان. خدایا، قدرت در دست انسان کینه‌ای و عقده‌ای مجالی بیشتر برای نابودی خودش است، قدرتی که رضایت بندگانت را برای رسیدن به تو برایم نداشته باشد را نمی‌خواهم.

خدایا، زندگی‌ام را مایه عذاب و درد و گرفتاری و ناخوشی و مردنم را مایه‌ی آسایش و رفاه و خوشی بندگانت قرار نده.

خدایا، دلی می‌خواهم که بی‌قرار خدمت به بندگانت و مشتاق حل مشکلات‌شان باشد در راه رضایت تو نه بلایی که خودم را هر روز مبتلا‌تر و گرفتارتر کند.

خدایا، زبانی می‌خواهم که آنچه در دل دارم را بگوید نه آنچه که لق‌لقه‌ی زبان است و دنیا پرستی چنان زبان را به تسخیر خود در آورده که زبان یار کینه‌ها و عقده‌های دل کوچک‌شان است.

خدایا، نمی‌خواهم دل کوچک‌ام از روی کوچکی‌اش دست به کاری بزند که ظلمی هرچند کوچک در حق بنده‌ای از بندگانت مرتکب شوم بماند ظلمی بزرگ و ناروا که آن هم به خاطر دنیاپرستی و منافع قدرتم مرتکب شوم.

خدایا، حال خوب را از تو می‌خواهم؛ خدایا، دل‌خوشی‌ام را از تو می‌خواهم؛ خدایا، دل یکدست و صاف و ساده و بی‌غل و غش را از تو می‌خواهم.

خدایا، نجاتم بده. آمین

  • Milad
  • ۰
  • ۰

به وقت خستگی

روزی روزگاری بود که دل‌خوش بودم. دلم نمی‌خواست به چیزی جز آنچه که مدام در گوشم می‌گفتند و مدام در جلوی چشمم نمایش می‌دادند، حتی فکر کنم.

چه رویاهای احمقانه‌ای داشتم و چه خیال‌های باطلی!

واقعیت‌هایم اما همیشه همان نماندند، چیزهای دیگری بود و هست که نمی‌دانستم و نمی‌دانم؛ هرچقدر که دوست نداشتم توهمات زیبای خود را عوض کنم اما انگار همان سراب‌های شیک و زیبا مانند پتکی بودند که بر سر و رویم میزدند و حقیقت اصلی‌شان را افشا می‌کردند.

دیر روزگاری بود که شک داشتم، برزخ بودم، تشخیص واقعیت و توهم برایم سخت بود، الان هم هست ولی خب تفاوت‌هایی کرده‌ام. حداقل‌اش این است که الان بهتر میتوانم ببینم. دیدن اولین و شاید مهم‌ترین راه تشخیص است.

نمی‌دیدم و این اساسی‌ترین عیبم بود. چیزهایی که می‌دیدم، دیدن نبود، چشم‌هایی بسته بود که چیزهایی را تصور می‌کرد، تصورات خوب و توهمات بد. گویا شخصی ماهر، هیپنوتیزمم کرده باشد و مرا وارد دنیایی کرده باشد که خودش می‌خواهد، بازی‌ای که خودش رئیس آن است. آری بازی.

چه بازی خوبی! رئیس هر چه می‌گوید همان است. قانونش را خودش وضع می‌کند، ضامن اجرای همان قانون خود تصویب هم که خودش است؛ اگر با آن قانون فوق الذکر، متهم شناخته‌شوم و مجرم شوم، باز رئیس است که تنبیه می‌کند و می‌بخشد. خب تا اینجا که هیچ مشکلی نیست، تا اینجا را پذیرفتم.

باخت اصلی این‌ها نبوده و نیست؛ چرا که همه‌شان توهماتی است که هیپنوتیزمم کرده بود، اما خب مشکل چیست؟ مشکل وقتی است که بعد از هیپنوتیزم باید هزینه‌ی هیپنوتیزم را بدهم. بازی‌ای که بد باخته‌ای را حالا باید قیمتش را هم حساب کنی، اما نه در بازی، در واقیت و خارج از بازی.

خدایا، خسته‌ام. خدایا درد دارد فهمیدن و دیدن. خدایا، من نمی‌خواهم بخوابم، هوشیارم کن و نجاتمان بده. آمین.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

حس و حال

دلم می‌خواهد از حس و حالم بنویسم. حالم به قدری خراب است که به اینجا پناه آورده‌ام تا شاید کمی سبک شوم. دلم پر است؛ ناراحتم؛ عصبی‌ام؛ دل‌خورم؛ رنجیده‌ام؛ ناامیدم.

وضعیت این روزهای خودم خوب نبود که چند دقیقه قبل خبر گران شدن و سهمیه‌بندی بنزین همه چیز را بدتر و سیاه‌تر کرد. در شب میلاد پیامبر رحمت و مهربانی، بر مردمی که همه جانبه پای این مملکت ایستاده‌اند، بنزین را جیره‌بندی می‌کنند تا خبر چند روز پیشِ پیدا شدن یکی از بزرگ‌ترین میدان‌های نفتی به کام همین مردم تلخ شود!

ناراحتم و نمی‌دانم از ناراحتی‌ام چه بکنم. آیا در همان جلسه‌ی منحوس که چنین تصمیمی می‌گیرند، وضعیت مردم را در نظر می‌گیرند؟ من که بعید می‌دانم در نظر بگیرند و این بلا را بر سر مردم بیاورند.

عصبی‌ام و دلیل عصبانیتم از سکوتی‌ست که هر چه می‌خواهند بر سرمان می‌آورند و هیچ نمی‌گوییم. کجا هستند علمایی که نگران حرام و حلال خداوندند اما معیشت مردم برایشان پشیزی ارزش ندارد که در مقابل این وضع اسف‌بار سکوت می‌کنند و کاری نمی‌کنند چرا که نفعشان در معیشت مردم نیست؛ اصلا علمایی که باید آگاه به زمان باشند کجایند؟ اگر آگاهند، چه می‌کنند؟ اگر آگاه نیستند، چه هستند؟

رنجیده‌ام؛ از همه‌ی دروغگویانِ صاحب منصبی که می‌گویند حرف‌ها شایعه است و ساعت ۱۲ شب همه‌ی شایعه‌ها به واقعیت تبدیل می‌شود تامکمل سناریویی شوند که روزگار را بر مردم رنجور سخت‌تر و سیاه‌تر خواهد کرد. از همه‌ی به ظاهر نمایندگان همین مردم رنجیده‌ام که با پول مردم در آن جایگاه‌اند اما فکر معیشت که حتما اولین و نازل‌ترین حق مردم است، نیستند.

ناامیدم از همه‌ی این‌ها و هرچه که می‌گویند و هرچه که می‌کنند و هر چه هستند و هر چه که ادعا می‌کنند چون که هیچ نیستند.

سرم درد می‌کند و انگار غم عالم در دلم است.

خدایا، این همه ظلم، این همه ظالم پس چرا منجی آخر الزمان نمی‌آید؟

خدایا، روزگاری‌ست که هر روز سخت‌تر از گذشته است و ظلم عیان‌تر از قبل. خدایا، گرانی و فقر را مایه‌ی امتحانمان قرار نده. خدایا، به حق آخرین پیامبرت راه نجاتی بفرست تا نجات یابیم از این جهنمی که بدان گرفتار آمده‌ایم.

خدایا، ببخش‌مان و بیامرزمان و دستمان بگیر که تنها و تنها تویی دستگیر و یاور.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

به وقت آخر شهریور

شش ماه گذشت و من نفهمیدم چگونه.

دستاوردهایم چه بود؟

  • Milad
  • ۰
  • ۰

چند ساعت پیش بود که تصمیم گرفتم به امام حسین (علیه السلام) فکر کنم.

راه افتادم در خیابان‌های شهر و من بودم و تاریکی شب و وزش باد و هوای سرد و صدای طبل و بلندگو‌های دسته‌ها و آدم‌ها.

می‌خواهم چیزی که آخر به آن رسیدم را همین اول بگویم؛ حسینِ مظلوم.

اول فکرهایم پیش خودم ادعایم می‌شد که خیلی حالیم است و فکر می‌کردم من که از کودکی با هیئت و دسته و امام حسین (علیه السلام) بزرگ شده‌ام و خانواده‌ام عاشق امام و خادم هیئت و چه و چه، میفهمم امام کیست و عاشورا چیست و هدف چه بوده و...

اما اعتراف می‌کنم که احساس دانستنم، توهمی بیش نبود و در اشتباهی سخت و سردرگمی بزرگی بوده‌ام.

فکر کردم امام کیست؟ هیچ جوابی نداشتم.

فکر کردم عاشورا چیست؟ باز همان.

فکر کردم امام حسین که بود که حالا، بعد از سالهای طولانی، نه تنها فراموش نشده بلکه به صورت فزاینده‌ای در کل دنیا نام و یادش باقیست، از ایران تا آمریکا و از اروپا تا چین، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب.

فکر کردم چرا فراموش نشده؟ آیا خواست خدا بوده که فراموش نشود یا امام شخصیتی ماندگار داشته یا کاری انجام داده که در تاریخ برای همیشه ثبت شده یا همه‌ی اینها و یا هیچ‌یک از این‌ها و یا علتی دیگر.

فکر کردم کار امام چه ویژگی‌ای باید میداشت که عالم همه دیوانه‌ی اوست؟ گفتم شاید کاری بوده که در نهان همه‌ی انسان‌هاست، نیرویی که قلب همه‌ی انسان‌ها را متوجه او می‌کند، فارغ از گذشت سال‌ها یا موقعیت مکانی و... 

فکر کردم چه بوده که حضرت زینب (سلام الله) می‌فرماید چیزی جز زیبایی ندیدم؟

دیدم جواب درستی ندارم، گفتن به نقطه‌ی مقابلش فکر کنم؛ چه بوده که دشمن مقابل امام، تا به این حد شقی و سیاه و کور دل و ذلیل و حقیر است؟

گفتم حتما مفهوم ارزشمندی بوده که امام و این واقعه را ماندگار کرده، اما چه؟ این را نتوانستن بگویم. گفتم این مفهوم ارزشمند و متعالی، آیا تمام شده یا هنوز هست؟ به خودم گفتم الان، در این عصر و در این زمان و در این تاریخ، چه کمکی میتوانم از این حرکت بگیرم؟ این مفهوم برای الانِ من چه چیز دارد؟

ناراحتم و دلم پر است؛ نه برای خیلی چیزها که مدام مداح‌ها میگویند و روضه‌ها برپا می‌شود، ناراحتم از این که باید گریه کنیم به حال خودمان که اصل را رها کرده ایم.

امام حسین (علیه السلام)، خودت دلم را با معرفت علم و ایمان روشن کن و عمل را مایه‌ی بروز و ظهور علم و ایمانم قرار بده. آمین.

  • Milad