خدایا، بندهی روسیاهت چگونه شکرت را بجا آورد؟ خدایا، مگر میشود توان ادای شکر همهی نعمتهایت را داشت که آن هم بدون عنایتت محال است.
خدایا، جهالت این بندهات را انتهایی نیست مگر به لطفت که شامل حال این ظالم شود که براستی ظالم به خود است.
خدایا، وقتی مرور میکنم زندگیام را، آمدنم را، بودنم را، مگر میشود که بودنت را ندید، مگر میشود زندگی را بی تو در فهم آورد.
خدایا، زندگی سخت است و دنیا هزار رنگ و هزار حیله دارد و چه سرابهایی که گویی همهی عالم همینهاست ولی من نمیخواهم گرفتار و دربند اینها باشم.
خدایا، گاه چنان گرفتارم که خود را تنهاترین دربند غم میبینم و خودم را در چنان زندانی میبینم که هوای رهایی هم هوایی بیش نیست.
خدایا، تمام سختیها و دشواریها و گرفتاریها را در زندانی مییابم که برای خود درست کردهام.
خدایا، رهاییام را از تو میخواهم؛ خدایا، رهایی میخواهم؛ وارستگی از تمام تعلقات و تمام قیدها و زنجیرهای این دنیای تبعیدگاه و زندانواری را میخواهم که تشخیص سراب جلوههای آن از هر جلوهای سختتر است.
خدایا، آینده را نمیدانم، آینده که هیچ، هیچ نمیدانم؛ دستم را بگیر.
خدایا، راهم را نشانم بده؛ عاقبت بخیری را از تو میخواهم.
خدایا، کمکم کن.
خدایا، شرمگینم، ناراحتم، دلم از دوریت میخواهد منفجر شود. حال عجیبی دارم؛ خدایا، مگر میشود دل آدم با تو نباشد و ادعای زنده بودن کند؟
خدایا، دلم گرفته، دردم را میبینم اما چه کنم؟ خدایا، دلی را که جولانگاه شیطان شده چگونه نور تو در آن باشد؟ خدایا من نه دنیا را دارم نه آخرت را، مگر بدون نگاه و نظر و توجهات میشود؟ به خودت قسم که نمیشود. هرگز و هرگز.
خدایا، میخواهم در بین مردم باشم اما برای تو باشم؛ خودت راه را نشانم بده.
خدایا، خستهام، بدون کمک تو هیچم و در پوچی سرگردان.
خدایا، میخواهم در دلم یک نفر را هم راه ندهم، فقط تو باشی و همهاش تو باشی. کمکم کن. دستم را بگیر، دلم تو را میخواهد. اما خودم بزرگترین سد در برابر این کارم.
خدایا، پیش چه کسی جز تو التماس کنم که در قیامت پرده از اعمالم بر ندار، آبرویم رفته، از اعمالم پشیمانم، از عمری که هدر دادهام ناراحتم، از عمری که میتوانستم برای رسیدن به تو برای انجام دستور تو استفاده کنم، بیشرمانه برای بی آبرویی و پوچی و تباهی خودم استفاده کردم.
خدایا، پشیمانم و در فکر چاره. خدایا، پناهی جز تو نیست. سر سفرهی تو هستم و ناسپاسی و کفران میکنم.
خدایا، هوای نفس بدبختم کرده، حال و روزم را تیره و تار کرده، کافی است، دیگر نمیخواهم اسیر هوا باشم. نجاتم بده.
خدایا کمکم کن گناه و خطای دیگران را سرزنش و مذمت نکنم که خودم سراپا گناهم و عیب و خطا.
خدایا، میخواهم صبور و بردبار و شکیبا باشم.
خدایا حیف است که این فرصت را از دست بدهم، راه چاره را نشانم بده، توفیق بده خلاص شوم از این قفس و زندان، شیطان در این قفس نابود کننده است.
خدایا، وقتی با شیطان و هوای نفس مانوسم، چگونه ادعای بزرگی کنم که مال توام، من را مال خودت کن.
خدایا، من مریضم و تنها دوای عالم تویی، من درمانم را فقط از تو میخواهم.
خدایا، موفقم کن که به داد نفسم برسم که خودت گفتهای «علیکم انفسکم»
آمین
مدتیست ننوشتهام. آنقدری که آخرین نوشتهام را هم فراموش کردهام که چه بود و چه وقت نوشتهام ولی ننوشتنام دلیل بر بیاشتیاقیام نبوده و نیست.
این چند مدت بسیار سریع گذشت؛ حتی خیلی سریعتر از آن که بتوانم ثبتشان کنم. دقیقا مثل همیشه، فکرهای بزرگ و دستانی که روی هم ثابتاند و کاری نمیکنند. تصمیمهای شاید بزرگی گرفتم و احساس میکنم افق دنیایی تازه به رویام گشوده شده است.
بزرگترین اتفاق این چند وقت که خیلی نگراناش بودم و بابتاش خوشحالم، اتمام کارشناسی بود؛ مقطع طولانی، خستهکننده، پیرکننده، خاطرهساز و بزرگی که جوانیام در آن سپری شد. احساس بدی راجعبه کارشناسی ندارم اما مثل همیشه افسوس و حسرت و ای کاشهایی در دلام مانده که اجتنابناپذیر است. میتوانست بسیار مفیدتر باشد، از هر لحاظ که فکرش را بکنی؛ حالا بعد از اتمام کارشناسی تازه به این نکته رسیدهام که خیلی بیسوادم. در این دوره استادهایی داشتم که با تمام سوادشان، ادعایی نداشتند و همچنان به دنبال یادگرفتن و یاددادن بودند؛ استادهایی که افق فکرشان آنچنان گسترده بود که معنای روشنفکری را در آنها دیدم. هرچند بودند آدمهایی که شاید نام آدم بودن هم برایشان اضافی باشد اما بههرحال ارزشاش را داشت که سختیاش را به جان بخری و تجربه کنی، ببینی، بشنوی و با تمام وجود احساساش کنی.
همچنان افسوس میخورم برای عمری که بهتر میتوانستم استفاده بکنم؛ برای لحظاتی که میشد پربهرهتر، شادتر، فعالتر زندگی کرد، کار کرد، درس خواند و لذت برد.
باید این نکته را هر روز برای خودم مرور کنم که باید برای زندگی جنگید؛ این زندگی سخت است و باید برای همین زندگی سخت تلاش کرد. ای کاش همیشه یادم باشد که زندگی درست همین لحظات سخت و پراسترس و خستهکننده است که با هزار بدبختی منتظر گذرش هستیم.
بیشتر از این نمیخواهم تلخاش کنم، هرچه بود گذشت و تمام شد و حالا این منم و این آیندهای که به شدت به من و کار کردنام و تلاشام وابسته است. در دنیایی که لحظه به لحظه در حال پیشرفت و ترقیست، خوابیدن و راحتطلبی به معنای واقعی کلمه، مردن است.
آینده برای کسیست که «حرکت» کند. سکون یعنی مرگ؛
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما، عدم ماست
حالا با دنیای تازهای روبهروام. انتخابهای من است که تفاوتها را تعیین خواهد کرد. اینکه انتخابم چه باشد، مهم است.
حرف زیاد است و وقت و حوصله کم.
این روزها، روزهای خوبی را سپری نمیکنم؛ نه اینکه بخواهم ناشکری کنم یا ناله و زاری کنم، نه؛ به معنی واقعی کلمه، وقتی که حالم کمی فقط کمی خوب میشود، چنان ضدحالی به خودم میزنم که گویی دنیا روی سرم خراب میشود.
از لحاظ درسی که امروز متوجه شدم عمری در اشتباه و تباهی بودم؛ صحبتهای مهندس دیبازر را کاملا اتفاقی از تلویزیون شنیدم، به نظرم کاملا درست میگفت؛ بحث این بود که ما عمری به دنبال هدف بودیم تا سختیهای کنکور و درس خواندن را تحمل کنیم بلکه بتوانیم در دانشگاه خوبی پذیرفته شویم؛ دقیقا همان نگاهی که من داشتم؛ ایشان میگفتند که این هدف داشتن، به اندازهی کافی محرک قوی و خوبی برای تحمل سختیهای کنکور و درس خواندن نیست. از دید ایشان، اینکه اگر درس نخوانیم و این سختیها را تحمل نکنیم، چه چیزهایی را از دست خواهیم داد، به مراتب محرک قویتری خواهد بود. راست میگفت.
این روزها که دنبال کار میگردم و کاری پیدا نمیکنم، بهتر حرف ایشان را درک میکنم. اینکه این آسایش و رفاهی که تا به امروز داشتم و دارم، دیگر برای فردا به همین صورت نخواهد بود، باعث شده بترسم و نگران شوم. این ترس باعث شده تا حدی واقعنگرانهتر و مصممتر به آینده و زندگیام نگاه کنم. ترس خپب است. ترس باعث میشود انسان محتاطتر باشد، هوشیارتر از قبل باشد و هر آن آمادهی واکنش در مقابل اتفاقی غیر منتظره باشد.
چه کسی میگوید ترس بد است؟ ایکاش قبلتر از این با این دیدگاه و سبک نگرش آشنا میشدم. چیزی که بد است، بیخیالیست، بیانگیزهگیست، بطالت و پوچیست.
این روزها، به اینکه کاری درخور توجه انجام دهم و از این یکتواختی خالی و پوچ رها شوم، به شدت نیاز مبرم دارم؛ اما وقتی دستانم را خالی میبینم، تازه به این نکته پی میبرم که چه چیزهایی را از دست دادهام.
ایکاش در روزهایی که بیانگیزه بودم، تا به این حد، ترس از دست دادن چیزهایی که داشتم در وجودم بود.
اصولا وقتی فرصت از دست میرود، این پشیمانیها بروز میکند، اما چه باید بکنم که از این پس، تصمیم درستی بگیرم و فرصت سوزی نکنم؟
دلم برای نوشتن تنگ شده است. هیچ نوشتی جای نوشتن در اینجا را برایم نمیگیرد. مدتیست که ننوشتهام و حال بدم را اینجا فریاد نزدهام، نه اینکه فریادی نباشد، دل مشغولی بسیار است که مانع از نوشتن میشود. حرف بسیار و آرزوها طولانی، اما فرصت کم و اراده ناچیز.
چه میشود کرد، از کاری نکردن که به جایی نمیتوان رسید.
خدایا، حال عجیبیست، شب عید فطر، شب جمعه، بی آقا، بدون سرور، دور، غریب، تنها، مضطرب، غمگین، دلشکسته اما نَفْسی که بعد از یک ماه هنوز آنچنان سرکشی و عصیانی میکند که میترساندم.
خدایا، حال و اوضاع بدی داریم اما هنوز به حدی از درک و فهم نرسیدهایم که بدانیم که همهی دردهای ما در بیخیالی و دست روی دست گذاشتنهای ماست و درمانش در اضطرابیست که ما نداریم؛ خدایا، مگر میشود سختترین تنبیه که همان دور ماندن و ندیدن و نشناختن امام زمانمان است را برای ما در نظر بگیری و حال ما اینگونه بیتفاوت باشد؟! خدایا، در ظهور آقا و سرور و سید و اماممان تعجیل بفرما؛ خدایا، ما را از منتظران و یاران واقعی حضرتش بگردان.
خدایا، بندهای گناهکار، روسیاه و ضعیف النفس هستم درگاهی جز درگاهت و پناهی جز پناهت ندارد؛ خدایا، گناهانم از روی جهلام بوده، ندانستهام، نفهمیدهام، اشتباه کردهام، پشیمانم؛ خدایا، گناهانم را ببخش و بیامرز که تو آمرزنده و مهربانی.
خدایا، به احترام این ماه پر خیر و برکتی که گذشت، به احترام عید فطر، به حرمت محمد(ص) و آل محمد(ص)، تمام بیماران را شفای عاجل عنایت بفرما؛ خدایا، لباس صحت و سلامتی بر تن همهی بیماران روحی و جسمی، تمام بیماران لاعلاج و صعب العلاج، تمام بیمارانی که روی تخت بیمارستانها بستری هستند، تمام بیمارانی که در خانهها در بستر هستند، تمام بیمارانی که پول درمان ندارند، بپوشان.
خدایا، یک ماه پر خیر و برکت گذشت اما عبادتی که شایستهات باشد و اندوختهای باشد برای دستهای خالیمان، نداریم؛ خدایا، تمام عبادات ما، نماز و روزههایمان را در حد عالی قبول کن.
خدایا، به حرمت محمد و آل محمد(ص)، تمام نعمتهایی که دادهای را از ما نگیر. خدایا، توان و لیاقت و توفیق شکر این نعمات را به ما عطا کن. خدایا، همهی دعاهای خوبی که درحق بندگان خوبت و به دعای بندگان خوبت به آنها میدهی، به ما هم عنایت کن.
خدایا، سرانجاممان را خیر و صلاح و عاقبت بخیری قرار بده. خدایا، ما را آمرزیده و پاک از این دنیا ببر.
خدایا، تمام جوانانی که ازدواج کردهاند و زندگی تشکیل دادهاند را عاقبت بخیر کن، تمام مشکلات زندگیشان را حل کن، زندگیشان را از شر بلایا و شیطان و شیطان صفتان محفوظ بدار.
خدایا، تمام دختران و پسران جوان را خوشبخت و عاقبت بخیر بگردان.
خدایا، در زندگیام، همه چیز را در بهترین و کاملترین صورت از تو میخواهم.عاقیت بخیریام را از تو میخواهم. بهترین علم، بالا ترین ایمان و عمل، بیشترین تقوا، بزرگترین صبر و بصیرت، عالیترین فضائل اخلاقی را تنها از تو میخواهم که توانایی بر همهی امور.
خدایا، موفقیت در زندگی این دنیا و عاقبت خوش در آخرت را تنها از تو میخواهم. خدایا، کار و کسب روزی حلال را از تو میخواهم، همهی زندگیام را از تو میخواهم و همسرم را از تو میخواهم؛ کار و زندگی و زنی که عاقبت بخیرم کند و به تو نزدیکم کند و خوشبختم کند.
خدای، همهی دعاهایم را قبول کن. آمین