کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

  • ۰
  • ۰

دلِ پر

بعضی مسائل و اتفاقات را که می‌بینم، خیلی ناراحت می‌شوم. نه که لزوما مسائل بدی باشند، اتفاقا شاید خوب هم به نظر برسند اما تنها وَجهی که خوب جلوه می‌کند (البته از نظر من طبیعتا) همان وجه ظاهری و رویه‌ی قضیه‌هست.
از خیلی چیزها ناراحتم. دلم پر است. آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم چه بگویم، اما مهم نیست میگویم.
در جایی خوانده‌ام که دو چیز باعث تغییر کیفیت زندگی می‌شود: یکی کتاب‌هایی که می‌خوانیم و دیگری آدم‌هایی که ملاقات می‌کنیم (شاید هم تعامل و ارتباط داریم).
خدا را شکر می‌کنم و هزاران شکر که این روزها استادی را پیش رویم گذاشته که سطح فکری‌ام را خیلی بهتر کرده است. حرف‌هایی می‌زند که شاید مدت‌ها مشغله‌ی فکری من بوده و حالا در یک جمله یا خیلی خلاصه‌، نتیجه‌ی مفید و مختصرش را از زبانش می‌شنوم. انسانی بسیار محترم و کاملا فهیم.
یکی از چیزهایی که دیروز هم دوباره بحث‌اش شد ارزش و قدر و قیمت این سن‌مان بود که داریم. راستش از حرف‌هایش انرژی گرفتم، انگیزه گرفتم.
به نظرم بعد از یک سن دیگر دیدگاه و نگرش به زندگی با قبل یکی نیست، تفاوت می‌کند، تفاوت اساسی. نکته‌اش همین است که وقتی نعمتی را داریم، با چیزهایی به غایت پوچ، خودمان را سرگرم می‌کنیم و شاید حتی خوش هم بگذرانیم اما در نهایت چیزی که داریم، نعمتی‌ست که از دست رفته است.
این پوچ بودن همان تفاوت اساسی‌ست. چرا همچون ادعایی می‌کنم؟ چون کاری که بعد از سال‌ها خودمان به نتیجه برسیم که پوچ بوده را همان سال‌ها می‌توانستیم از تجربه دیگران به همان نتیجه برسیم.
ناراحتم از اینکه خودم بسیار با همین پوچ‌ها سرگرم شده‌ام.
ناراحتم هنوز هم آدم های بسیاری می‌بینم که با همان پوچ‌ها سرگرمند.
ناراحتم الان هم با پوچ‌هایی سرگرمم که سال‌ها بعد خواهم فهمید پوچ بوده‌اند.
خلاصه که تمامی ندارد این پوچ و هیچ بودن‌ها.
ای‌کاش جایی بود که این ای‌کاش‌ها در آن جمع می‌شد تا حداقل می‌فهمیدیم چه چیز پوچ است و چه نیست. تجربه را تجربه کردن خطاست اما کاش تجربه‌های پوچ بودن مسائل سراب‌گونه را میتوانستیم بدانیم و بخوانیم و ببینیم.
برمیگردم به حرف اولم. شاید کاری را که الان می‌کنیم خیلی هم کار خوبی باشد و اصلا بگوییم کجای این کار بد است و پوچ است و خیلی هم پُرمغز و پُر‌محتواست! اما ندانیم و نفمیم که همین کار خوب برای آینده‌ای شاید نه‌چندان دور هیچ است و پوچ! چون هدفی که داریم یا حتی اگر هدفی هم نداشته باشیم و به اجبار زندگی در مسیری قرار بگیریم، بسیار با کاری که مدت‌ها خود را سرگرم‌ش کرده بودیم متفاوت باشد و آن‌وقت است که آن کار پوچ می‌شود حتی اگر کار خوبی هم باشد!
اگر کسی بپرسد که چه وقت می‌شود کار پوچی به این معنا که بیان شد، انجام نداد؟ جواب شاید هیچ‌وقت باشد. یعنی هرگز نتوان کاری کرد که همه‌ی کارها هدفمند و در جهت درست پیش‌بروند، اما می‌توان عواقب کارها را سنجید. می‌توان سبک سنگین کرد. میتوان آگاه شد، آگاه بود و آگاه کرد دیگرانی که آگاه نیستند را. اما به چه قیمت؟
طبق روال، شاید بعدا بیشتر نوشتم.
  • Milad
  • ۰
  • ۰

الهی

خدایا، بنده‌ی روسیاهت چگونه شکرت را بجا آورد؟ خدایا، مگر می‌شود توان ادای شکر همه‌ی نعمت‌هایت را داشت که آن هم بدون عنایتت محال است.

خدایا، جهالت این بنده‌ات را انتهایی نیست مگر به لطفت که شامل حال این ظالم شود که براستی ظالم به خود است.

خدایا، وقتی مرور می‌کنم زندگی‌ام را، آمدنم را، بودنم را، مگر می‌شود که بودنت را ندید، مگر می‌شود زندگی را بی تو در فهم آورد.

خدایا، زندگی سخت است و دنیا هزار رنگ و هزار حیله دارد و چه سراب‌هایی که گویی همه‌ی عالم همین‌هاست ولی من نمی‌خواهم گرفتار و دربند این‌ها باشم.

خدایا، گاه چنان گرفتارم که خود را تنهاترین دربند غم می‌بینم و خودم را در چنان زندانی می‌بینم که هوای رهایی هم هوایی بیش نیست.

خدایا، تمام سختی‌ها و دشواری‌ها و گرفتاری‌ها را در زندانی می‌یابم که برای خود درست کرده‌ام.

خدایا، رهایی‌ام را از تو می‌خواهم؛ خدایا، رهایی میخواهم؛ وارستگی از تمام تعلقات و تمام قیدها و زنجیرهای این دنیای تبعیدگاه و زندان‌واری را می‌خواهم که  تشخیص سراب جلوه‌های آن از هر جلوه‌ای سخت‌تر است.

خدایا، آینده را نمی‌دانم، آینده که هیچ، هیچ نمی‌دانم؛ دستم را بگیر.

خدایا، راهم را نشانم بده؛ عاقبت بخیری را از تو می‌خواهم.

خدایا، کمکم کن.

  • Milad
  • ۰
  • ۰
اولین خاطراتم از کامپیوتر و اینترنت مربوط می‌شود به تقریبا ۱۶، ۱۷ سال پیش که تصاویر محوی از اینترنت دایال‌آپ و گفت‌وگو‌ها و چت در یاهو مسنجر و بعدتر‌ها در چت‌روم‌های دیگر بود.
آن زمان با اینکه سرعت کم بود اما همه چیز خوب بود و به خوشی گذشت چون دلمان به همان دنیای دایال‌آپ و صدای وصل‌شدن دایال‌آپ و اشغال شدن تلفن و کارت‌های اینترنت ساعتی خوش بود. اشغال شدن تلفن آن هم در زمانی که تلفن پادشاه بی‌منازع ارتباطات بود و خبری از این همه پیام‌رسان‌های خارجی و داخلی نبود، کم اتفاقی محسوب نمی‌شد و چه شب‌هایی تا نصف شب از شوق وصل شدن به اینترنت بیدار می‌ماندیم و گاهی هم پیش می‌آمد که صدای معروف وصل شدن و شماره‌گیری مودم آزار دهنده‌ترین صدا در سکوت شب‌هنگام خانه می‌شد؛ آن دوران گذشت و چقدر هم سریع گذشت، الان که فکر می‌کنم، گویی خواب و رویایی بوده که دیگر رفته و تمام شده است.
سرعت پیشرفت تکنولوژی خیلی سریع‌تر از تصور ما بود و البته هنوز هم هست و باید حالا حالا‌ها دنبالش بدویم تا شاید به گرد‌پایش برسیم.
امروزه مفهوم وصل شدن به اینترنت و ارتباطات و اطلاعات و تکنولوژی و فناوری به حدی فراگیر و همه‌گیر و البته در دسترس و کاربردی شده است که بچه‌ای خردسال از پدر و مادرش بهتر می‌تواند با ابزار و وسایل هوشمند و اینترنت کار کند و هر اپلیکیشنی را که اراده کند از مارکت‌های معروف دانلود کند و آن را با شما به اشتراک بگذارد و مرتبا آخرین آپدیت‌های آن را چک کند و همیشه از نسخه‌های به‌روز اپلیکیشن‌ها استفادده کند.
شاید بچه‌های دهه‌ی هشتادی و نودی نتوانند دنیای بدون اینترنت را حتی تصور کنند چه برسد به اینکه بتوانند بدون آن زندگی کنند.
دیگر در دنیایی که بچه مدرسه‌ای‌ها استاد استفاده از هشتگ باشند و هر کدام حداقل در چندین و چند سایت و پیام‌رسان و چه و چه، مدیر پیج و کانال و گروه باشند، حتی شوخی دنیای بدون اینترنت در ذهن نمی‌گنجد.
حالا با این تعریف و توصیفات نمی‌دانم از کِی و از کجا سر و کله‌ی فیلترینگ پیدا شد که امروز یا خودمان، خودمان را فیلتر می‌کنیم یا از بیرون ما را تحریم می‌کنند و ما مانده‌ایم و محدودیت‌های تمام‌نشدنی و لحظه به لحظه فزاینده.
همین چند وقت پیش، مصاحبه‌ی رئیس شرکت یکی از معروف‌ترین ف یل‌تر ش کن ها را خواندم که ایران در زمینه‌ی سخت‌ترین فیلترینگ، در رتبه‌ی یک جهان قرار دارد که البته تا چند سال پیش، این مقام در اختیار چین بود که ما با همتی بلند و تلاشی شبانه‌روزی این افتخار را از چینی‌ها گرفته و از آن خود کرده‌ایم.
برای من سوالات بنیادی‌ای وجود دارد که اساسا فیلترینگ برای چه است؟ آیا معیاری برای فیلترینگ هست و اگر هست، چیست؟ رابطه‌ی فیلترینگ و آزادی بیان چیست؟ آیا فیلترینگ موفق بوده است؟ و...
سوالاتی که هر کدام را میتوان به شرح و تفصیل بحث کرد و راجع‌به‌اش نوشت.
نمی‌دانم، شاید همان‌قدر که دسترسی آزاد به اطلاعات لازم باشد، همان‌قدر هم نیاز باشد که محدودیت‌هایی هم باشد؛ اما آنچه میتوانم بگویم اینکه این راهی که الان داریم، به ترکستان است.
وقتی به عنوان یک شهروند می‌بینم همان شبکه‌ی اجتماعی‌ای که برای من فیلتر است، محل اظهارنظرات رسمی و غیررسمی وزرا و وکلا و حاکمین است، واقعا حیران و متعجب می‌شوم. تعجبم زمانی بیشتر می‌شود که متوجه هزینه‌های کلان برای این فیلترینگ می‌شوم و جالب اینکه همان بچه مدرسه‌ای‌های فوق‌الذکر هم با چند لمس صفحه‌ی گوشی، به راحتی از این فیلترینگ عبور می‌کنند.
گاه محدودیت‌ها و سانسور‌ها و فیلترینگ‌های داخلی و خارجی و خودخواسته و خودناخواسته به حدی باعث فشار و ناراحتی می‌شوند که نتیجه‌اش می‌شود این مطلب که معجونی شد از خاطره و رویا و واقعیت و زشت و زیبا در حالی که حرف‌های نگفته بسیار ماند و حرف‌های گفته شده را هم در شک و تردید نوشتم.
طبق روال، شاید بعدا بیشتر نوشتم.
  • Milad
  • ۰
  • ۰

گذر

خیلی وقت می‌شود که مطلبی ننوشته‌ام. نه اینکه نوشتن را دوست نداشته باشم، نه، ولی همیشه اتفاقاتی خواسته یا نخواسته روی می‌دهند که نمی‌شود، که نمی‌توانی، که نمی‌خواهی؛ در هر صورت الان اینجا هستم.
گذر زمان چیز عجیبی‌ست. چنان با سرعت و شدت روزگار سپری می‌شود که اصلا نمی‌دانی چه شد و چطور سپری شد اصلا.
حالا چطور به این نتیجه‌ی شگرف و لاینحل(!) بشریت رسیدم، از این‌جا ناشی می‌شود که در شب امتحان درسی به سر می‌برم که شاید به جرات بتوانم آن را سخت‌ترین درس ارشد برای قرن معاصر و البته قرن گذشته هم، نامگذاری کنم.
فرجه‌ای که سپری شد و عمری که گذشت و دقایقی که هرگز برنخواهند گشت.
  • Milad
  • ۰
  • ۰

الهی

خدایا، شرمگینم، ناراحتم، دلم از دوریت می‌خواهد منفجر شود. حال عجیبی دارم؛ خدایا، مگر می‌شود دل آدم با تو نباشد و ادعای زنده بودن کند؟

خدایا، دلم گرفته، دردم را می‌بینم اما چه کنم؟ خدایا، دلی را که جولان‌گاه شیطان شده چگونه نور تو در آن باشد؟ خدایا من نه دنیا را دارم نه آخرت را، مگر بدون نگاه و نظر و توجه‌ات میشود؟ به خودت قسم که نمی‌شود. هرگز و هرگز.

خدایا، میخواهم در بین مردم باشم اما برای تو باشم؛ خودت راه را نشانم بده.

خدایا، خسته‌ام، بدون کمک تو هیچم و در پوچی سرگردان.

خدایا، میخواهم در دلم یک نفر را هم راه ندهم، فقط تو باشی و همه‌اش تو باشی. کمکم کن. دستم را بگیر، دلم تو را می‌خواهد. اما خودم بزرگترین سد در برابر این کارم.

خدایا، پیش چه کسی جز تو التماس کنم که در قیامت پرده از اعمالم بر ندار، آبرویم رفته، از اعمالم پشیمانم، از عمری که هدر داده‌ام ناراحتم، از عمری که می‌توانستم برای رسیدن به تو برای انجام دستور تو استفاده کنم، بیشرمانه برای بی آبرویی و پوچی و تباهی خودم استفاده کردم.

خدایا، پشیمانم و در فکر چاره. خدایا، پناهی جز تو نیست. سر سفره‌ی تو هستم و ناسپاسی و کفران می‌کنم.

خدایا، هوای نفس بدبختم کرده، حال و روزم را تیره و تار کرده، کافی است، دیگر نمیخواهم اسیر هوا باشم. نجاتم بده.

خدایا کمکم کن گناه و خطای دیگران را سرزنش و مذمت نکنم که خودم سراپا گناهم و عیب و خطا.

خدایا، می‌خواهم صبور و بردبار و شکیبا باشم.

خدایا حیف است که این فرصت را از دست بدهم، راه چاره را نشانم بده، توفیق بده خلاص شوم از این قفس و زندان، شیطان در این قفس نابود کننده است.

خدایا، وقتی با شیطان و هوای نفس مانوسم، چگونه ادعای بزرگی کنم که مال توام، من را مال خودت کن.

خدایا، من مریضم و تنها دوای عالم تویی، من درمانم را فقط از تو میخواهم.

خدایا، موفقم کن که به داد نفسم برسم که خودت گفته‌ای «علیکم انفسکم»

آمین

  • Milad
  • ۰
  • ۰

مدتی‌ست ننوشته‌ام. آنقدری که آخرین نوشته‌ام را هم فراموش کرده‌ام که چه بود و چه وقت نوشته‌ام ولی ننوشتن‌ام دلیل بر بی‌اشتیاقی‌ام نبوده و نیست.

این چند مدت بسیار سریع گذشت؛ حتی خیلی سریع‌تر از آن که بتوانم ثبت‌شان کنم. دقیقا مثل همیشه، فکرهای بزرگ و دستانی که روی هم ثابت‌اند و کاری نمی‌کنند. تصمیم‌های شاید بزرگی گرفتم و احساس می‌کنم افق دنیایی تازه به روی‌ام گشوده شده است.

بزرگ‌ترین اتفاق این چند وقت که خیلی نگران‌اش بودم و بابت‌اش خوش‌حالم، اتمام کارشناسی بود؛ مقطع طولانی، خسته‌کننده، پیرکننده، خاطره‌ساز و بزرگی که جوانی‌ام در آن سپری شد. احساس بدی راجع‌به کارشناسی ندارم اما مثل همیشه افسوس و حسرت و ای کاش‌هایی در دل‌ام مانده که اجتناب‌ناپذیر است. می‌توانست بسیار مفیدتر باشد، از هر لحاظ که فکرش را بکنی؛ حالا بعد از اتمام کارشناسی تازه به این نکته رسیده‌ام که خیلی بی‌سوادم. در این دوره استادهایی داشتم که با تمام سوادشان، ادعایی نداشتند و همچنان به دنبال یادگرفتن و یاددادن بودند؛ استادهایی که افق فکرشان آنچنان گسترده بود که معنای روشنفکری را در آنها دیدم. هرچند بودند آدم‌هایی که شاید نام آدم بودن هم برای‌شان اضافی باشد اما به‌هرحال ارزش‌اش را داشت که سختی‌اش را به جان بخری و تجربه کنی، ببینی، بشنوی و با تمام وجود احساس‌اش کنی.

همچنان افسوس می‌خورم برای عمری که بهتر می‌توانستم استفاده بکنم؛ برای لحظاتی که می‌شد پربهره‌تر، شادتر، فعال‌تر زندگی کرد، کار کرد، درس خواند و لذت برد.

باید این نکته را هر روز برای خودم مرور کنم که باید برای زندگی جنگید؛ این زندگی سخت است و باید برای همین زندگی سخت تلاش کرد. ای کاش همیشه یادم باشد که زندگی درست همین لحظات سخت و پراسترس و خسته‌کننده است که با هزار بدبختی منتظر گذرش هستیم.

بیشتر از این نمی‌خواهم تلخ‌اش کنم، هرچه بود گذشت و تمام شد و حالا این منم و این آینده‌ای که به شدت به من و کار کردن‌ام و تلاش‌ام وابسته است. در دنیایی که لحظه به لحظه در حال پیشرفت و ترقی‌ست، خوابیدن و راحت‌طلبی به معنای واقعی کلمه، مردن است.

آینده برای کسی‌ست که «حرکت» کند. سکون یعنی مرگ؛

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما، عدم ماست

حالا با دنیای تازه‌ای روبه‌روام. انتخاب‌های من است که تفاوت‌ها را تعیین خواهد کرد. اینکه انتخابم چه باشد، مهم است.

حرف زیاد است و وقت و حوصله کم.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

جنگ

زندگی یعنی جنگیدن؛ دقیقا به همین اندازه بی‌رحم و خشن و به همین اندازه سخت و غیرقابل پیش‌بینی.
معمولا وقتی در شرایط سختی قرار می‌گیریم، البته نه به صورت لحظه‌ای بلکه در مقطع و مدت زمانی قابل ملاحظه مثلا خدمت سربازی یا دوران تحصیل یا خوابگاه، مشکلات مالی و بیماری و... این حرف که «اگر این هم تمام می‌شد راحت می‌شدیم» زیاد شنیده می‌شود؛ اما غافلیم که راحت شدنی در کار نیست، تنها شاید وقتی راحت شویم که بمیریم، به غیر از مردن راحت شدن دیگری در این زندگی نمی‌توان متصور شد.
هرچند که قبول دارم این حرفم بزرگ شده و کمی اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد چون به‌هرحال در زندگی، لحظات آرامش، رفاه، سکون و لذت هم بسیار است یا حداقل می‌توان چنین لحظاتی هم داشت ولی در هر صورت سر اصل حرفم هستم که زندگی یعنی جنگ و زندگی کردن یعنی جنگیدن.
برای رسیدن به چیزی که می‌خواهی باید بجنگی، حتی برای نرسیدن به چیزی و فقط برای باقی ماندن در وضعی که در آن هستی هم باید بجنگی.
جنگ، جنگ است؛ هیچ فرقی ندارد، فقط میزان آمادگی تو در برابر مشکلات و چیزی که برای آن می‌جنگی، ارزش و عیار تو را مشخص می‌کند.
شاید بعدا بیشتر راجع‌به این جنگ نوشتم اما فعلا همین کافی‌ست که بدانم دنیا خیلی بی‌رحم‌تر از آن چیزی‌ست که من میتوانم تخیل کنم چون در جنگیم و در جنگ هم هر اتفاقی می‌تواند رخ دهد.
  • Milad
  • ۰
  • ۰

عالم بدون عمل

این روزها، روزهای خوبی را سپری نمی‌کنم؛ نه اینکه بخواهم ناشکری کنم یا ناله و زاری کنم، نه؛ به معنی واقعی کلمه، وقتی که حالم کمی فقط کمی خوب می‌شود، چنان ضدحالی به خودم می‌زنم که گویی دنیا روی سرم خراب می‌شود.

از لحاظ درسی که امروز متوجه شدم عمری در اشتباه و تباهی بودم؛ صحبت‌های مهندس دیبازر را کاملا اتفاقی از تلویزیون شنیدم، به نظرم کاملا درست می‌گفت؛ بحث این بود که ما عمری به دنبال هدف بودیم تا سختی‌های کنکور و درس خواندن را تحمل کنیم بلکه بتوانیم در دانشگاه خوبی پذیرفته شویم؛ دقیقا همان نگاهی که من داشتم؛ ایشان می‌گفتند که این هدف داشتن، به اندازه‌ی کافی محرک قوی و خوبی برای تحمل سختی‌های کنکور و درس خواندن نیست. از دید ایشان، اینکه اگر درس نخوانیم و این سختی‌ها را تحمل نکنیم، چه چیزهایی را از دست خواهیم داد، به مراتب محرک قوی‌تری خواهد بود. راست می‌گفت.

این روزها که دنبال کار می‌گردم و کاری پیدا نمی‌کنم، بهتر حرف ایشان را درک می‌کنم. اینکه این آسایش و رفاهی که تا به امروز داشتم و دارم، دیگر برای فردا به همین صورت نخواهد بود، باعث شده بترسم و نگران شوم. این ترس باعث شده تا حدی واقع‌نگرانه‌تر و مصمم‌تر به آینده و زندگی‌ام نگاه کنم. ترس خپب است. ترس باعث می‌شود انسان محتاط‌تر باشد، هوشیارتر از قبل باشد و هر آن آماده‌ی واکنش در مقابل اتفاقی غیر منتظره باشد.

چه کسی می‌گوید ترس بد است؟ ای‌کاش قبل‌تر از این با این دیدگاه و سبک نگرش آشنا می‌شدم. چیزی که بد است، بی‌خیالی‌ست، بی‌انگیزه‌گی‌ست، بطالت و پوچی‌ست.

این روزها، به اینکه کاری درخور توجه انجام دهم و از این یکتواختی خالی و پوچ رها شوم، به شدت نیاز مبرم دارم؛ اما وقتی دستانم را خالی می‌بینم، تازه به این نکته پی میبرم که چه چیزهایی را از دست داده‌ام.

ای‌کاش در روزهایی که بی‌انگیزه بودم، تا به این حد، ترس از  دست دادن چیزهایی که داشتم در وجودم بود.

اصولا وقتی فرصت از دست می‌رود، این پشیمانی‌ها بروز می‌کند، اما چه باید بکنم که از این پس، تصمیم درستی بگیرم و فرصت سوزی نکنم؟

  • Milad
  • ۰
  • ۰

دلم برای نوشتن تنگ شده است. هیچ نوشتی جای نوشتن در اینجا را برایم نمی‌گیرد. مدتی‌ست که ننوشته‌ام و حال بدم را اینجا فریاد نزده‌ام، نه اینکه فریادی نباشد، دل مشغولی بسیار است که مانع از نوشتن می‌شود. حرف بسیار و آرزوها طولانی، اما فرصت کم و اراده ناچیز.

چه می‌شود کرد، از کاری نکردن که به جایی نمی‌توان رسید.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

الهی

خدایا، حال عجیبی‌ست، شب عید فطر، شب جمعه، بی آقا، بدون سرور، دور، غریب، تنها، مضطرب، غمگین، دلشکسته اما نَفْسی که بعد از یک ماه هنوز آنچنان سرکشی و عصیانی می‌کند که می‌ترساندم.

خدایا، حال و اوضاع بدی داریم اما هنوز به حدی از درک و فهم نرسیده‌ایم که بدانیم که همه‌ی دردهای ما در بی‌خیالی و دست روی دست گذاشتن‌های ماست و درمانش در اضطرابی‌ست که ما نداریم؛ خدایا، مگر می‌شود سخت‌ترین تنبیه که همان دور ماندن و ندیدن و نشناختن امام زمان‌مان است را برای ما در نظر بگیری و حال ما اینگونه بی‌تفاوت باشد؟! خدایا، در ظهور آقا و سرور و سید و امام‌مان تعجیل بفرما؛ خدایا، ما را از منتظران و یاران واقعی حضرتش بگردان.

خدایا، بنده‌ای گناهکار، روسیاه و ضعیف النفس هستم درگاهی جز درگاهت و پناهی جز پناهت ندارد؛ خدایا، گناهانم از روی جهل‌ام بوده، ندانسته‌ام، نفهمیده‌ام، اشتباه کرده‌ام، پشیمانم؛ خدایا، گناهانم را ببخش و بیامرز که تو آمرزنده و مهربانی.

خدایا، به احترام این ماه پر خیر و برکتی که گذشت، به احترام عید فطر، به حرمت محمد(ص) و آل محمد(ص)، تمام بیماران را شفای عاجل عنایت بفرما؛ خدایا، لباس صحت و سلامتی بر تن همه‌ی بیماران روحی و جسمی، تمام بیماران لاعلاج و صعب العلاج، تمام بیمارانی که روی تخت بیمارستان‌ها بستری هستند، تمام بیمارانی که در خانه‌ها در بستر هستند، تمام بیمارانی که پول درمان ندارند، بپوشان.

خدایا، یک ماه پر خیر و برکت گذشت اما عبادتی که شایسته‌ات باشد و اندوخته‌ای باشد برای دست‌های خالی‌مان، نداریم؛ خدایا، تمام عبادات ما، نماز و روزه‌هایمان را در حد عالی قبول کن.

خدایا، به حرمت محمد و آل محمد(ص)، تمام نعمت‌هایی که داده‌ای را از ما نگیر. خدایا، توان و لیاقت و توفیق شکر این نعمات را به ما عطا کن. خدایا، همه‌ی دعاهای خوبی که درحق بندگان خوبت و به دعای بندگان خوبت به آنها می‌دهی، به ما هم عنایت کن.

خدایا، سرانجام‌مان را خیر و صلاح و عاقبت بخیری قرار بده. خدایا، ما را آمرزیده و پاک از این دنیا ببر.

خدایا، تمام جوانانی که ازدواج کرده‌اند و زندگی تشکیل داده‌اند را عاقبت بخیر کن، تمام مشکلات زندگی‌شان را حل کن، زندگی‌شان را از شر بلایا و شیطان و شیطان صفتان محفوظ بدار.

خدایا، تمام دختران و پسران جوان را خوش‌بخت و عاقبت بخیر بگردان.

خدایا، در زندگی‌ام، همه چیز را در بهترین و کامل‌ترین صورت از تو می‌خواهم.عاقیت بخیری‌ام را از تو می‌خواهم. بهترین علم، بالا ترین ایمان و عمل، بیشترین تقوا، بزرگترین صبر و بصیرت، عالی‌ترین فضائل اخلاقی را تنها از تو می‌خواهم که توانایی بر همه‌ی امور.

خدایا، موفقیت در زندگی این دنیا و عاقبت خوش در آخرت را تنها از تو می‌خواهم. خدایا، کار و کسب روزی حلال را از تو می‌خواهم، همه‌ی زندگی‌ام را از تو می‌خواهم و همسرم را از تو می‌خواهم؛ کار و زندگی و زنی که عاقبت بخیرم کند و به تو نزدیکم کند و خوش‌بختم کند.

خدای، همه‌ی دعاهایم را قبول کن. آمین

  • Milad