کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

۷ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نا احوالات

بعضی حرف‌ها بدجوری آدم را خراب می‌کنند؛ حرف‌هایی که گفته می‌شوند و شنیده می‌شوند اما این وسط حرف‌هایی که زده نمی‌شوند از همه بدترند، آدم را تا مرز جنون می‌برند.

حرف‌هایی که ته‌نشین می‌شوند توی دلت و مخاطبی نیست برایشان. حرف‌هایی از هر جنس و هر رنگ، از سیاه تا سفید. مهم نیست که این حرف مانده توی دلت شکوه و شکایت از دوستی‌ست یا حرف‌هایی‌ست از جنس خواستن و نیاز. نگفتن، نگفتن است. باید این حرف‌ها را قورت دهی و راهی نیست جز سنگین شدن و این آغاز بدبختی‌ست.

نباید بدبخت بود؛ حرف‌ها را باید گفت و شنید اما مگر می‌شود دلخوری‌ها را به این راحتی گفت، مگر می‌شود تمنای خواستن را به این سادگی به زبان آورد؟! لعنت به این نگفتن‌ها. لعنت به این سنگینی‌های قلنبه شده در دل.

ارزش این دو روزه‌ی دنیا چیست که نگوییم؟ که خفه‌خون بگیریم؟ که لال شویم؟

حداقل این فرصت را به خودمان بدهیم که سبک شویم؛ محض رضای خدا هم که شده، بگذاریم این حرف‌ها برای یکبار هم که شده گفته‌شوند و شنیده‌شوند بلکه کار یکسره شد؛ شاید خراب شدیم و شاید یکبار برای همیشه تا ابد آباد ماندیم.

نمی‌دانم دقیقا چه شد که اینقدر بی‌رحم شدیم، اصلا کی فرصت کردیم که تا به این حد از بی‌رحمی برسیم؟

آدم‌ها را متوجه شویم، بفهمیم‌شان! کار سختی‌ست اما نه آنقدر که حتی به خودمان اجازه‌ی امتحان این کار را هم ندهیم.

پیر شدیم، دلمان گرفت، عمرمان رفت اما همچنان به صورت غیرقابل باور و لجوجانه‌ای به نفهمیدن‌مان ادامه می‌دهیم؛ گویا لذت می‌بریم از این رفتارمان!

چرا نمی‌خواهیم بپذیریم دنیایی که برای خودمان ساخته‌ایم، آتشی‌ست که رفتارهایمان هیزمش و خاکسترش، آرزوهایی‌ست که می‌توانستیم داشته باشیم.

دلم پر است؛ سنگینم؛ نمی‌توانم پرواز کنم و از این قفس لعنتی خودم دور شوم.

آه، تنهایی حاصل همه‌ی کارهای خودمان است و فرار از خودمان نتیجه‌ی همه‌ی خیانت‌هایی‌ست که در حق خودمان کردیم. ما به خودمان ظلم می‌کنیم و افسوس که نمی‌دانیم.

آرامش را برای هم بخواهیم. مسبب آرامش هم باشیم نه باعث تشویش زندگی‌هایمان. راحت‌ترین کار نفهمیدن هم است، اما بدانیم که تباهی‌مان هم از همین راحت‌طلبی‌هاست.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

حال غریب و دلتنگ

آقاجان سلام.

می‌خواهم چند کلمه‌ای برایتان و به عشقتان بنویسم و بنویسم که چقدر روی حرف زدن با شما را ندارم و اکنون که اینها را هم می‌نویسم پناه آورده‌ام به شما.

امسال هم گذشت و روزها در پی هم رفتند و جمعه‌هایی که مختص شماست به سرعت گذشتند و تنها چیزی که نصیبمان شد دلتنگی عصر جمعه‌های بی شما بود.

آقاجان، می‌خواهم عذر تقصیرم را بپذیری؛ برای تمام لحظه‌های بی شما بودن، برای همه‌ی عمری که بدون تمنای دیدار شما گذشت، برای زندگی سراسر چرک و سیاه و متعفن از اثر گناهان متعدد و لجنزاری که خودمان را در آن غرق کرده‌ایم.

آقاجان، امروز آخرین روز سالی بود که باز هم نیامدید، آخرین روز از سالی که لیاقت دیدار شما را نداشتیم. برای من خجالت آور است که اسمم را گذاشته‌ام شیعه و لیاقت دیدارتان را ندارم و حالم مثل یتیمی بی پدر است که محروم مانده از این‌چنین نعمتی.

آقاجان، نمی‌دانم چه بگویم و از کجا بنویسم که این حالم را خوب درک می‌کنم. مگر می‌شود این همه گناه و نجاست حالی برای انسان بگذارد و صفایی برای دل.

آقاجان، آخرین روز سال است و لحظه‌ی تحویل سال از خدا همه چیز خواهیم خواست مگر شما که از خودمان هم به ما مهربان‌ترید؛ با این حال دعای دگرگونی حال هم می‌خوانیم و غافلیم، غافلیم از اینکه شما رمز استجابت دگرگونی همه‌ی احوالات‌ید، شما مایه‌ی آرامش دنیاید و زندگی بی شما یعنی مرگ، مرگی که هیچ حالیمان نمی‌شود و فکر هم می‌کنیم که وای چه زندگی رنگینی.

آقاجان، ای کاش روزی دلتنگی جمعه‌ها با حضور شما تمام شود.

آقاجان خسته‌ام. از این زندگی‌ای که برای خودمان ساخته‌ایم خسته‌ایم و هیچ حالیمان هم نیست که مشکل از کجاست. شما به حال زار ما عنایتی کن.

یا صاحب الزمان، شمایی صاحب زمان و من از گذشت زمان و اولین روز و آخرین روز برایتان می‌نویسم و افسوس که به خودمان ظلم می‌کنیم.

آقاجان، شما برای ما خیر بخواهید که ما را توان فهم خیر خودمان که شمایید هم نیست. این دل زار، این حال غریب، این دل درمانده، این جسم رنجور، این حال پریشان حاصل تمام جهل‌مان نسبت به شماست؛ آقاجان ما جاهلیم و این غفلتمان هم از جهل ماست؛ من میترسم از روزی که بابت این غفلتمان مواخذه شویم و وای از آن روز که جوابی نداشته باشیم‌ و چنان که نداریم؛ ما را توان تاب چنین تنبیهی نیست، به فریادمان برس.

آقاجان، به غیر شما ما را پناه‌گاهی نیست، امانمان بده. کجا برود شیعه‌ی شما که به خود بد کرده، که را دارد غیر شما که عذر به آنجا برد تا واسطه‌ی شفاعتش شوید در محضر خدا که شمایید آبرو و اعتبار ما.

آقاجان، می‌خواهم دعای امسالم شما باشید که شما سرچشمه‌ی همه خوبی‌هایید. ما را به راه خودتان که صراط مستقیم است بکشانید وگرنه امان از روزی که ما را به حال خودمان وابگذارید.

آقاجان، قلبمان را به نور هدایت، یقین، ایمان و بصیرت روشن کنید و به نور محبت اهل بیت( علیه السلام ) منور گردانید.

آقاجان، همه‌ی دعا‌های خیر را تو برای ما بخواه.

اللهم عجل لولیک الفرج.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

مدتیست که ذهنم مشغول است و به واسطه ی همین، کمتر به اینجا می رسم و کمتر مینویسم.

امروز نتایج رقابتی که بسیار امیدوار بودم در آن مقامی کسب کنم و صاحب جایزه ی آن شوم را دیدم. جایزه متعلق به سه نفر اول بود و من نفر چهارم شده ام. به همین راحتی موفق نشدم.

چند نکته ی مهم از این شکست که برایم تلخ و ناراحت کننده بود را برای آینده در اینجا می نویسم، آینده ای چه بسا نزدیک:

نخست اینکه کاملا اتفاقی و طی وبگردی با این مسابقه آشنا شدم و در ابتدا اصلا فکرش را هم نمی کردم که بتوانم در این رقابت شرکت کنم و مقام بیاورم ولی بعدا که تصمیم گرفتم در این رقابت شرکت کنم، بحث برایم جدی شد و حتی خودم را مدعی کسب رتبه هم می دانستم.

بزرگترین درسی که از این اتفاق میتوان گرفت اینکه داشتن هدف و حرکت به سمتش بزرگترین گام در هر کاری است.

دوم اینکه من برای این رقابت خودم را دست کم گرفته بودم در صورتی که الان که فکر میکنم در بعضی جوانب بهتر میتوانستم عمل کنم، یعنی توانایی بهتر و بیشتر از این را هم داشتم. این نکته ی مهمی است که باید قبل از هرچیز به توانایی های خودم ایمان داشته باشم.

ایمان در توانایی انجام کار و حرکت و تلاش برای انجام کار مهمترین بخش موفقیت است.

سومین مورد اینکه من در وقتی محدود و کاملا ضربتی به انجام این کار پرداختم. همین داشتن ضرب العجل میتوانست به عنوان شمشیر دولبه ای باشد؛ منظورم این است که میتوانستم بگویم حالا مدت زمان کمی دارم و در خودم این توانایی و شهامت را نمی بینم پس بیخیال مسابقه! و یا اینکه در مدت زمان کم با تلاش زیاد و توجه و تمرکز بالا به انجامش می پرداختم.

من راه دوم را انتخاب کردم و شاید همین باعث ایجاد توهم کسب رتبه شد. منظورم این است که چون وارد آن کار نشده بودم، برایم مانند سنگی بزرگ بود ولی بعدا که حرکت کردم، سنگ تبدیل به سنگ ریزه شد که حالا خودم را در قاموس مدعی هم میدیدم.

بهرحال نکته اش در همین است که نتیجه ی تلاش اندک خودم را دیدم. نباید این تلاش خودم را بزرگ می دیدم. هرچقدر هم تلاش کنی، باز هم جا برای کار و زحمت بیشتر و با کیفیت بالاتر هست؛ سم مهلک و کشنده ی این بخش مغرور شدن و خود برتربینی و خود بزرگ بینی است.

چهارمین نکته اینکه برای اینکار به یک سری پیشنیاز ها و همچنین ابزار نیاز داشتم. پیشنیاز های این کار را در حدکمی بلد بودم و در حین انجام کار هم مرتبا با کمک اینترنت سعی میکردم مشکلاتی که برایم پیش می آمد را برطرف کنم.

ابزارش هم که حتما باید آماده میکردم و آن کامپیوتر و اینترنت پرسرعت بود.

پنجمین مورد که به ناحق در شماره پنج به آن اشاره میکنم این است که در انجام کارها نتیجه مهم است. یعنی اگر در این رقابت اول هم میشدم کسی سوال نمی کرد که در انجام این کار چه مشکلاتی داشتی، چه بدبختی هایی را تحمل کردی، چه زحماتی کشیدی و از این جور مسائل. منظورم این است که در این زمانه باید نتیجه گرا بود. ملت به نتیجه ی کار تو نگاه میکنند و آن را قضاوت می کنند و نظر می دهند، نه آن تلاش و زحمتی که کشیدی!

پس نتیجه ی عبرت انگیز دیگر اینکه اگر در انجام کارها موانع و مشکلاتی هرچند بزرگ و سخت وجود داشت با انگیزه و روحیه بالا و تلاش و تمرکز به حلشان بپرداز و مطمئن باش که غیر از خودت کس دیگری نمیتواند به تو کمک کند. خودت باید از پس اش بربیایی. آنچه برای دیگران آن هم شاید مهم باشد، نتیجه اش خواهد بود که آیا موفق شدی یا نه.

در نتیجه گرا بودن منظورم این نیست که در حل مشکلات از کسی کمک نگیریم، بلکه مقصود این است که اگر خودت نخواهی، دیگران نمی توانند کمکت کنند و اصلی ترین کمک باید خودت باشی و بعدا هرجا که لازم شد، از دیگران و حتی ابزار و امکانات موجود استفاده کن.

به نظرم اینها نکات و تذکرات بجا و مهمی بودند می توانم از این اتفاق ناچیز و جزئی بگیرم. این روزها به این شکست (از دیدگاه خودم البته) نیاز داشتم تا کمی درباره ی خودم و کاری که میخواهم انجام بدهم، فکر کنم.

بارها گفته ام که فکر کردن کافی است و باید در عمل فکرم را نشان دهم؛ این بار هم بر همین نکته تاکید میکنم.

خدایا، کمکم کن که بی تو سرانجامی نیست و سر انجام همه ی کار ها تویی.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

شب

همیشه آرامش و سکوت شب را دوست داشتم،

قدم زدم در آرامش،با آهنگ های دوست داشتنی،

ولی تمام شب این نیست!

شب با تمام آرامشش،طوفانی در خود دارد،وحشتناک؛

ابهت شب،تاریکی اش،تنها هم که باشی،

با خود میلرزی،پر از ترس میشوی.

شب را از کسانی باید خبر گرفت که پناه میبرند به شب،

از کسانی که دوای بغضشان،تنهایی و سکوت شب است؛

از عاشق دلخسته،از مرد تنهای شب،از رهروی درمانده ی روز،باید شب را پرسید.

نمیدانم اگر شب نبود چه میشد،شاید فرقی به حال بعضی ها نمی کرد!

آسمان شب از همه وهم انگیز تر است،از زمین که ببری،

آسمان،آن هم آسمان شب،جادویت میکند.با خود میبردت.

شب فرصت مغتنمی هست،

برای کسی که قدر بداند،برای کسی که به قدرت شب ایمان داشته باشد.

فرصتی است که می شود ره صد ساله رفت،

بزرگ شد،رشد کرد،به اوج رسید،به خدا.

چرا شب اینقدر متضاد است،

مگر می شود سیاهی و سپیدی،مگر می شود ترس و آرامش!

چه چیز شب را اینقدر متفاوت می کند؟

و چقدر آهنگ های دوست داشتنی،قدم زدن و تنهایی به هم می آیند.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خدایا،بنده ی رو سیاهِ گناهکارت هستم.

امشب میخواهم که برای تو اعتراف کنم.

برای تمام گناه هایی که کردم،برای تمام عصیان و طغیان هایی که کرده ام،برای تمام ناشکری و کفرهایی که کردم.

خدایا،تمام اینها از جهل ام بوده اند.من از ظالمین به نفسم هستم،من از طغیانگران نیستم.من به خودم ظلم کردم.

خدایا،ندانسته ام،نفهمیده ام،غلط کرده ام.

خدایا،بنده ای ضعیف النفسم که هیچ نیستم،اما غرور،تکبر،خودخواهی،خود بینی،هوای نفس،شهوت،دمار از روزگارم درآورده اند.

خدایا،من نمیخواهم ذلیل این رذائل باشم،من نمیخواهم دربند و اسیر اینها باشم.

خدایا،من تو را میخواهم.

خدایا،بدون اختیار به این دنیا آمده ام،بدون اختیار هم از این دنیا خواهم رفت،نمیخواهم در این دنیا حیران و سرگردان باشم.

خدایا،فلاح و رستگاری در این دنیا و آخرت را از تو میخواهم.

اِلهی و رَبّی مَن لی غَیرُک

خدایا،غیر از تو کسی را ندارم.

چه کسی است که کمکم کند و دستم را بگیرد به جز تو.تنها تورا دارم.

خدایا،دلی بزرگ میخواهم که تو در دلم باشی؛

خدایا،همه ی فضائل را از تو میخواهم.رستگاری،عاقبت بخیری،ایمان،تقوا،صبر،علم،حلم،بصیرت،دین،دنیا و آخرت را از تو میخواهم.

خدایا،در این شب،به احترام امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه اسلام، فلاح و رستگاری و عاقبت بخیری میخواهم.

خدایا،سرگشته ام و در بند نفس حیران و ملول،راه را نشانم بده.راهنمایم باشم.

من میخواهم به تو برسم که نهایت آرزوهایی.دستم را رها نکن.

خدایا،منیت را از من بگیر.من میخواهم که به تو برسم.

خدایا،از گناهانم بگذر،کمکم کن.

آمین

اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم

  • Milad
  • ۰
  • ۰

دنبال کننده

امروز برای اولین بار متوجه شدم که من هم دنبال کننده دارم!

نمیدانم کیست و نمیدانم چرا؟چرا این خلوتکده را دنبال کرده؟

مطالبی را که فرستاده بودم را دوباره دیدم و خواندم،بیشتر شکایت بود و غر.

نوشتن این مطالب برای دیگران که هیچ،برای خودم هم فایده ای ندارد؛

فایده که برای خودم دارد،حداقل اش این است که خالی میشوم.

دوست دارم به آن دنبال کننده که مدتی است وبلاگش را به روز نکرده بگویم که:

این دنیا پر از فراز و نشیب است،گاهی بالایی،گاهی پایین؛

گهگاهی این حس که بدبخت ترین فرد این عالم خاکی هستی،چنان در بر می گیردت که گویی راه فراری نیست،گاهی هم می شوی خوشبخت ترین آدم جهان.

این را بدان که هیچ چیز این جهان پایدار نیست،همه چیز می گذرد،شاید دق بدهد و بگذرد،شاید زجر دهد و بگذرد،اما می گذرد.

این دنیا دار مکافات است،خوبی و بدی این دنیا،هیچ کدامشان بی جواب نمی ماند؛من به این ایمان دارم.

اگر روزی روزگاری اتفاق بدی_هر چند از دید خودت_برایت افتاد،تلاشت را بکن که اوضاع را رو به راه کنی،اما این را بدان که:"این نیز بگذرد".

  • Milad
  • ۰
  • ۰

دلتنگی

از آخرین مطلبی که ارسال کرده ام مدتی میگذرد.

حالا که این مطلب را مینویسم،می فهمم که حسابی دلتنگ این وبلاگ بودم؛

اینجا را از اولین روزش دوست داشتم.حالا هم همینطور.

اینجا را برای خلوت خودم،برای خالی کردن خودم،برای توبیخ خودم،برای لذت خودم و برای خودم میخواهم.

هیچ چیز طعم دلنشین نوشتن در اینجا را نمی دهد.لعنت خدا بر تلگرام لعنتی!

میخواهم دوباره بنویسم.آنقدر بنویسم برای جبران ننوشتن هایم.

همین.

  • Milad