کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

۹ مطلب با موضوع «شبانه نوشت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به وقت خستگی

روزی روزگاری بود که دل‌خوش بودم. دلم نمی‌خواست به چیزی جز آنچه که مدام در گوشم می‌گفتند و مدام در جلوی چشمم نمایش می‌دادند، حتی فکر کنم.

چه رویاهای احمقانه‌ای داشتم و چه خیال‌های باطلی!

واقعیت‌هایم اما همیشه همان نماندند، چیزهای دیگری بود و هست که نمی‌دانستم و نمی‌دانم؛ هرچقدر که دوست نداشتم توهمات زیبای خود را عوض کنم اما انگار همان سراب‌های شیک و زیبا مانند پتکی بودند که بر سر و رویم میزدند و حقیقت اصلی‌شان را افشا می‌کردند.

دیر روزگاری بود که شک داشتم، برزخ بودم، تشخیص واقعیت و توهم برایم سخت بود، الان هم هست ولی خب تفاوت‌هایی کرده‌ام. حداقل‌اش این است که الان بهتر میتوانم ببینم. دیدن اولین و شاید مهم‌ترین راه تشخیص است.

نمی‌دیدم و این اساسی‌ترین عیبم بود. چیزهایی که می‌دیدم، دیدن نبود، چشم‌هایی بسته بود که چیزهایی را تصور می‌کرد، تصورات خوب و توهمات بد. گویا شخصی ماهر، هیپنوتیزمم کرده باشد و مرا وارد دنیایی کرده باشد که خودش می‌خواهد، بازی‌ای که خودش رئیس آن است. آری بازی.

چه بازی خوبی! رئیس هر چه می‌گوید همان است. قانونش را خودش وضع می‌کند، ضامن اجرای همان قانون خود تصویب هم که خودش است؛ اگر با آن قانون فوق الذکر، متهم شناخته‌شوم و مجرم شوم، باز رئیس است که تنبیه می‌کند و می‌بخشد. خب تا اینجا که هیچ مشکلی نیست، تا اینجا را پذیرفتم.

باخت اصلی این‌ها نبوده و نیست؛ چرا که همه‌شان توهماتی است که هیپنوتیزمم کرده بود، اما خب مشکل چیست؟ مشکل وقتی است که بعد از هیپنوتیزم باید هزینه‌ی هیپنوتیزم را بدهم. بازی‌ای که بد باخته‌ای را حالا باید قیمتش را هم حساب کنی، اما نه در بازی، در واقیت و خارج از بازی.

خدایا، خسته‌ام. خدایا درد دارد فهمیدن و دیدن. خدایا، من نمی‌خواهم بخوابم، هوشیارم کن و نجاتمان بده. آمین.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

تجربه

تجربه، هرگز رایگان و مفت به دست نمی آید.به قول شاعر:

موی سپید را فلکم رایگان نداد / این رشته را به نقد جوانی خریده ام

هرچه سن انسان بیشتر می شود، تجربه هایی بدست می آورد که ماحصل عمرش هستند و نتیجه ی تمام اتفاقات خوب و بد.

چیزی که برایم قابل توجه است اینکه،انسان در زندگی با مسائلی رو به رو میشود که گمان میکند در کل گیتی تنها اوست که چنین پدیده ای مواجه شده و دیگر کسی مثل او نیست؛

نمی دانم این از کجا نشات میگیرد اما بهرحال هست؛

مصداقش هم آدم هایی که به هر مشکل کوچک و بزرگی دچار میشوند،گویی در جهان تنها فرد منتخب بدشانسی هستند که با این طالع نامنحوس باید گرفتار چنین بلایی شوند و گاهی که به هزار و یک علت پیدا و پنهان، کمی، فقط کمی احساس میکنند که در برابر این گرفتاری ناتوان اند، به کار هایی اقدام می کنند که نباید.

خب در این میان تجربه چه کمکی میتواند به این افراد کند؟

تقریبا هیچ!

چون نگاه این افراد طوریست که هیچ کس به جز آنها این گرفتاری و مشکل را ندارد، پس به طور ناخواسته، خود را از تجربه ی دیگران محروم میکنند.

در اکثر موارد، مشکلی که داریم، حتی در شرایط بحرانی و وخیم هم که باشیم، افرادی، چه بسا در مقیاس هزاران نفری و شاید بیشتر، این مشکل و مشکل ها و گرفتاری های مشابه و حتی دردناک تر و وخیم تر از مشکل ما داشته اند، و عقل سلیم حکم می کند که از تجربه آنها استفاده کنیم چون:

تجربه را تجربه کردن خطاست.

یکی از این گرفتاری های شیرین! عشق است.

عشق که قلمم از توصیفش عاجز و ذهنم را یارای نگارش درباره اش نیست.

این ابتلا به عشق، هرچه در سنین کم اتفاق بیفتد که به نظرم محال است و فقط توهمی از عشق در سنین کم و ناپختگی روی میدهد، اما به هر روی،این معضل و مشکل که هیچکس را توان درک و فهم احساس من نیست، بیشتر می شود و عواقب خطرناکی میتواند در پی داشته باشد.

به نظرم این احساس باید در وجود هر فردی باشد چون هرچه تلاش شود که با انتقال تجربه به افراد دیگر، جلوی این تصورات را گرفت، بی ثمر خواهد بود.

یعنی انتقال تجربه در این زمینه تا زمانی که خود فرد این را تجربه نکرده باشد، نتیجه نخواهد داد.

در زندگی، تجرببات زیادی ندارم اما اتفاقات و حوادثی که برایم رخ داده اند، باعث شده اند تجربیاتی بدست بیاورم.یا حداقل از تجربیات دیگران استفاده کنم.هر چند که تابحال تجربه ای در مثال ذکر شده ندارم و در این خصوص یک ناوارد محسوب میشوم.

استفاده از تجربه دیگران شاید رمز موفقیتی باشد که گاهی دربدر دنبالش میگردیم.

  • Milad
  • ۱
  • ۰

چهار ماه گذشت.با همین سرعت.انگار همین دیشب بود آن شب لعنتی.

نمیگویم اتفاقات خوبی نداشتم اما اتفاقات زجرآور و ناراحت کننده ی بیشتری داشتم.

از لحاظ درسی که رکورد بدترین ترم را زدم،یعنی از این مزخرف تر نمی شد.

از لحاظ غیر درسی هم که کار مثبت قابل توجهی که بشود عرض کرد،ندارم.

این دو ماه هم بالاخره تمام خواهد شد.

عمرم هم به آخر خواهد رسید،من هم تمام خواهم شد،

به همین زودی،به همین سادگی.

واقعا دارم چه کار دارم میکنم!

عمرم را،جوانی ام را.

آخ،جوانی.این روزهایی که دغدغه ام یک چیز پوچ و تباه شده،بهترین روز های عمرم هستند که بازگشتی ندارند.

تباهی ای که اگر ادامه یابد تمام زندگی ام را تباه میکند.

لعنت به من وقتی که اینچنین پوچم و عبث.

من دوست ندارم انسان تباهی باشم،من باید یک جایی به درد بخورم،یک کاری باید بکنم!

یک کار تاثیر گذار.

احساس خنثی بودن و بدردنخوری بدجوری اذیتم میکند،

بهرحال باید به جای اینکه انرژی و جوانی و عمرم را تلف بکنم باید روی کاری تمرکز کنم که بدردبخورم.

خدایا،پشیمانم از ظلم به خودم.

خدایا،نادمم از کارهای غلطم.

خدایا،فرصت و توفیق جبران میخواهم.

خدایا،مگر بنده ی ضعیف و رو سیاه و بدردنخورت،کسی جز تو دارد؟دریابم؛نگذار عمرم تباه شود،جوانی ام از بین رود.

خدایا،ناراحتم،اذیت می شوم از منفعل بودنم،از احساس پوچی متنفرم،نمی خواهم اینطور تمام شوم،تغییر میخواهم،تغییر مثبت.

خدایا،تغییر به سمتت میخواهم.

خدایا،میترسم که اینگونه ادامه پیدا کنم؛اگر اینگونه خواهم بود،جانم را بگیر،من این زندگی تباه را نمی خواهم.

خدایا،من ناشکر نیستم،نعمت های بیشمارت را شاکرم اما من هدف بزرگ تری میخواهم،کار مهم تری میخواهم.

خدایا،چه بگویم که جوانی ام را چطور گذراندم؟

خدایا،بی تو محال است.

خدایا،رفیق میخواهم برای آدم شدن،خدایی شدن،به تو رسیدن.

خدایا،همه ی چیز های خوب را هر چقدر که بهتر و بزرگتر،از تو میخواهم.من نمیدانم چه را میخواهم اما تو خوب میدانی.

خدایا،کمکم کن و توفیق بده برای عاقبت به خیر شدن.

چه چیز خوبی!خدایا،عاقبت بخیری میخواهم و صبری که این عاقبت بخیری را ببینم.

به حق محمد و آل محمد

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  • Milad
  • ۰
  • ۰

شب

همیشه آرامش و سکوت شب را دوست داشتم،

قدم زدم در آرامش،با آهنگ های دوست داشتنی،

ولی تمام شب این نیست!

شب با تمام آرامشش،طوفانی در خود دارد،وحشتناک؛

ابهت شب،تاریکی اش،تنها هم که باشی،

با خود میلرزی،پر از ترس میشوی.

شب را از کسانی باید خبر گرفت که پناه میبرند به شب،

از کسانی که دوای بغضشان،تنهایی و سکوت شب است؛

از عاشق دلخسته،از مرد تنهای شب،از رهروی درمانده ی روز،باید شب را پرسید.

نمیدانم اگر شب نبود چه میشد،شاید فرقی به حال بعضی ها نمی کرد!

آسمان شب از همه وهم انگیز تر است،از زمین که ببری،

آسمان،آن هم آسمان شب،جادویت میکند.با خود میبردت.

شب فرصت مغتنمی هست،

برای کسی که قدر بداند،برای کسی که به قدرت شب ایمان داشته باشد.

فرصتی است که می شود ره صد ساله رفت،

بزرگ شد،رشد کرد،به اوج رسید،به خدا.

چرا شب اینقدر متضاد است،

مگر می شود سیاهی و سپیدی،مگر می شود ترس و آرامش!

چه چیز شب را اینقدر متفاوت می کند؟

و چقدر آهنگ های دوست داشتنی،قدم زدن و تنهایی به هم می آیند.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خدایا،بنده ی رو سیاهِ گناهکارت هستم.

امشب میخواهم که برای تو اعتراف کنم.

برای تمام گناه هایی که کردم،برای تمام عصیان و طغیان هایی که کرده ام،برای تمام ناشکری و کفرهایی که کردم.

خدایا،تمام اینها از جهل ام بوده اند.من از ظالمین به نفسم هستم،من از طغیانگران نیستم.من به خودم ظلم کردم.

خدایا،ندانسته ام،نفهمیده ام،غلط کرده ام.

خدایا،بنده ای ضعیف النفسم که هیچ نیستم،اما غرور،تکبر،خودخواهی،خود بینی،هوای نفس،شهوت،دمار از روزگارم درآورده اند.

خدایا،من نمیخواهم ذلیل این رذائل باشم،من نمیخواهم دربند و اسیر اینها باشم.

خدایا،من تو را میخواهم.

خدایا،بدون اختیار به این دنیا آمده ام،بدون اختیار هم از این دنیا خواهم رفت،نمیخواهم در این دنیا حیران و سرگردان باشم.

خدایا،فلاح و رستگاری در این دنیا و آخرت را از تو میخواهم.

اِلهی و رَبّی مَن لی غَیرُک

خدایا،غیر از تو کسی را ندارم.

چه کسی است که کمکم کند و دستم را بگیرد به جز تو.تنها تورا دارم.

خدایا،دلی بزرگ میخواهم که تو در دلم باشی؛

خدایا،همه ی فضائل را از تو میخواهم.رستگاری،عاقبت بخیری،ایمان،تقوا،صبر،علم،حلم،بصیرت،دین،دنیا و آخرت را از تو میخواهم.

خدایا،در این شب،به احترام امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه اسلام، فلاح و رستگاری و عاقبت بخیری میخواهم.

خدایا،سرگشته ام و در بند نفس حیران و ملول،راه را نشانم بده.راهنمایم باشم.

من میخواهم به تو برسم که نهایت آرزوهایی.دستم را رها نکن.

خدایا،منیت را از من بگیر.من میخواهم که به تو برسم.

خدایا،از گناهانم بگذر،کمکم کن.

آمین

اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم

  • Milad
  • ۰
  • ۰

اپیزد اول:

دو ماه رجب و شعبان به سرعت گذشت؛فرصتی بود که میتوانستم بهتر از اینها استفاده کنم.

فردا آخرین روز شعبان است و جمعه؛ای کاش قدر بدانم.

رمضان مغتنم ترین فرصت میتواند باشد برای حال و هوای این روز های من.

خدایا لیاقت ورود به مهمانی ات را میخواهم.

اپیزد دوم:

شنبه امتحان آزمایشگاه دارم.که تا الان هیچ نخوانده ام.

این هفته،مزخرف ترین هفته بود؛سه شنبه که با دکتر فصیح ی کنتاکت ویدا کردیم که سر همین باید بروم و باهاش صحبت کنم؛چهارشنبه هم که من نبودم بچه ها با مسئول آزما یشگاه بحثشان شده بود.

اپیزد سوم:

شخصا تا به حال دنبال یک تکنیک برنامه ریزی و مدیریت زمان شخصی میگشتم و میگردم،اما امروز با یک عکس به روش جالبی برخوردم و با گوگل کردن روش  دیگری پیدا کردم که نسبتا جالب بود؛چرا نسبتا؟چون هنوز به طور کامل این روش را نفهمیده ام.

روش "بولت ژورنال" است.

احساس میکنم،تاکید میکنم فقط احساس میکنم که یک روش تلفیقی با چیزهایی که خودم از قبل میدانم و آن عکس و این روش،میتوانم چیز خوبی از آب در بیاورم!

شروع کردن این کار،سخت ترین کار است.

بعدا بیشتر راجع به این روش تلفیقی می نویسم اگر خودم اجرا کردم و به دردبخور بود.

پ.ن: همه چیز در یک پست!

  • Milad
  • ۰
  • ۰

در بهترین حالت،ت ح لی لی 1و2 هر دو در ترم تابستان تشکیل خواهند شد و من هر دو را پاس خواهم کرد.
حالا در شرایط فعلی چه طور؟
احتمالا ت ح لی لی 1 تشکیل شود ولی 2 نه.
در بد ترین شرایط چطور؟
هیچ کدام از کلاس ها تشکیل نشود و من دست از پا دراز تر موقع انتخاب واحد بروم اتاق ف ص ی حی که دکترجان آمده ام که درس بردارم.
بعد میگوید چی؟میگویم کو ا نت وم.حالا چون ک وان ت وم با خودش هست،میگوید چرا؟
میگویم استاد چون ت ح لی لی 2 را حذف کردم،نمیتوانم بردارم.
در اینجا اگر تکه ای بارم نکند،فحشم ندهد،از اتاق بیرونم نکند،می رود سراغ مورد دوم.
میگوید ال کت روم غ نا ط یس چرا؟
میگویم دکتر جان برای اینکه ف ی ز یک 2 را افتاده ام دیگر.
در اینجا واقعا من چه حرفی دارم که بزنم.اصلا او به جهنم.خودم از خجالت باید آب شوم.
این چه طرز درس خواندن است.
واقعا شرمم باد.درس هرچقدر هم که میخواهد سخت باشد،حداقل باید تلاش میکردم که نکردم.
واقعا با چه رویی دو تا درس تخصصی را باید بروم و بگویم که نمیتوانم بر دارم و اصلا درستش هم همین هست که نتوانم بر دارم چون اول باید پیش نیاز هایش را درحد پاسی جبران کنم بعد.
یعنی از فکرکردنش هم حال گرفته میشود.

این منم که اینقدر پوست کلفتی میکنم و کک ام هم نمی گزد،وگرنه در حالت معمول این شرایط بدترین حالت ممکن هست.
خب اگر نداد مجبور میشوم که التماسش کنم یا نه بیخیالش میشوم و درس های افتاده را که به اندازه ی یک ترم هستند بر میدارم و اینها باز میمانند.
اینکه چه چیز من را اینگونه پر رو نگه میدارد،امید است؛امید که چه عرض کنم،یک خوش بینی مفرط به آینده.
من از آینده که هیچ نگرانی ندارم،یعنی اصلا عین خیالم هم نیست که در آینده ی نزدیک چه خاکی باید بر سرم بریزم و زندگی را چطور و با چه درآمد و شغل و حرفه ای بگذرانم؟
اصلا در قبال عمرم هم بی مسئولیتی میکنم.یعنی به دست خودم عمرم را در بطالت کامل،به مفهوم اصلی کلمه،میگذرانم.
هی امید کذایی به اینکه جبران خواهم کرد،درس خواهم خواند،اینچنین خواهم کرد،اونچنان خواهم کرد؛و این تمام بدبختی های من هست.
باید یک جایی و به یک گونه ای این بدبختی کابوس وار را تمام کنم.
وگرنه من میمانم،عمری از دست رفته و پشیمانی و اندوه.
کابوسش آنجاست که الان من باید در تابستان استراحت میکردم نه اینکه استرس ت ح لی لی و ک و ا نت وم و مابقی درس ها را می داشتم.

اینها به این معنی هستند که تا اینجا گند زده ام،و احتمال اینکه به گندزدن ادامه دهم بسیار بالاست.
تنها راه چاره ام این است که از همین الان یک اقدامی بکنم که تاثیرگذار باشد در آینده ی درسی ام.
ببین شوخی نداریم،اگر اینطوری باشد،دیگر حتی یک لحظه هم نباید به ادامه دادن ف ی ز یک فکر کنم.
این ره که میروم به ترکستان است.خب الان میگویی که اینها را بهتر از هر کس میدانی پس چرا عمل نمی کنی؟
خب به خاطر همان خیال بافی های زائیده ی تخیل.عزیز من،یا این تابستان را فرصتی میکنی که حداقل امیدواری به ادامه ی ف ی ز یک داشته باشی،یا اینکه اصلا ادامه نده عزیزم.
اینطوری حداقل تکلیفت روشنه.
با هرچیزی دوست داری بازی کن حتا با احساسات دختر مردم،اما با عمر و فرصت خودت نه.
این بازی دو سر باخت است برای من، هم حالا که عمرم هدر میرود و هم آینده که نتیجه ای جز پشیمانی نخواهد داشت.
باید یک کاری بکنم،باید یک کار ملموس و قابل اعتنا و قابل توجه داشته باشم.خواندن درس هایم میتواند کمک کند به اینکه به اندازه اپسیلون امید داشته باشم.

ببین،اگر اینها را بدانم،باکی نیست که به جای هشت ترم،نه ترمه تمام کنم یا ده ترمه.
بیا رو راست باشیم،تا اینجا که گند زده ام،حتما آثاری دارد،از جمله همین دیر تمام کردن،و حتی خطرناک تر از آن تمام نکردن،که واقعا این خطر کاملا حس میشود.
حالا برفرض که تمام کردی،اینطور که تمام شد،امیدی هم به رتبه های خوب ارشد نباید داشته باشی.
حالا تنها یک کار باید انجام دهی و آن سخت درس خواندن و تمام کردن مباحثی است که ازشان هیچ نمی دانی.
اگر سخت تلاش کردی یعنی یک همچین چیزهایی توی خودت داری و این یعنی اگر لازم شد،التماس هم بکن پیش هر کس و ناکس که امیدی هست،امااگر نه،دیگر ادامه نده و رگ و ریشه ی این خوش خیالی را بزن.
سوال سخت اینکه آیا از پس این کار بر می آیم؟حتما بله،اگر بخواهم.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

فیزیک

دنیای فیزیک چطور؟
اصلا نظرم درباره ی فیزیک چیست؟
میدان که دید منفی راجع به فیزیک ندارم.حداقل نداشتم.همین نداشتن گارد مقابل فیزیک یک امتیاز مثبت.
دنیای فیزیک شاید جذابتر از دنیای ریاضی و حتی فلسفه باشد؛چون حداقل دنیای فیزیک ملموس تر از اینهاست.
فیزیک سخت است و زمان بر،خواندنش را میگویم.
همین که هر لحظه میتواند جوری کلافه ات کند که ازش بیزار شوی،همین بس است برای گفتن اینکه سخت است.
با کسی شوخی ندارد هر چه میگوید کاملا دقیق و واضح است.
برای همین دقت و شفافیت باید به اندازه ی یک لیسانس ریاضی،ریاضی بدانی تا بتوانی بگویی من میتوانم در فیزیک حرفی برای گفتن داشته باشم.
استدلال که میکنی گاهی باید مثل یک فیلسوف استدلال کنی،همین میشود نقطه اشتراکش با فلسفه.
سخت است و زمان بر.شوخی نداریم.
من دو سال از بهترین سال های عمرم را به پای فیزیک سوزاندم و هیچ خیری ندیدم چون که اصلا تلاشی درخور فیزیک نکردم.
آیا الان میتوانم ادعا کنم که من فیزیک میدانم؟یا حتی بیشتر از آن اینکه من یک فیزیسین یا فیزیکدانم؟
نه.
سخت است پس تلاش سختی میخواهد.

تا اینجا را خراب کرده ام،بد هم خراب کرده ام.از اینجا به بعدش را چه تضمینی هست که درست کردن که هیچ لااقل به گندزدن ادامه ندهم؟خب بر فرض که ترم تابستان جور شد و رفتی،به قول مامان چطور میخواهم بخوانم؟
من که هشت نه ماه فرصت داشتم بخوانم و نخواندم حالا در عرض یک یک و نیم ماه چطور؟
ببین من اگر بخواهم در عرض دو هفته هم میتوانم بخوانم پس صحبت سر وقت نیست،صحبت سر خواندن و نخواندن من است،من فردا روزی کوانتوم دارم-اگر ادامه دهم و بخوانم-کوانتم را چطور خواهم خواند با آن همه ریاضیات سطح بالایش.
ببین بیا رو راست باشیم،یا با این وضعیت ادامه نده که در آن صورت تکلیفت با خودت مشخص است و تازه اول این قصه است که حالا چه کنم.
یا اینکه یک فکری به حال این برزخی که درش گیر کرده ای بکنی.تابستان بهترین فرصت برای این کار است.از همین الان شروع بکنی گند هایی را که زده ای پاک کنی و آنوقت به صفر برسی و تلاشی دوباره برای پیشرفت بیشتر.
اینکه آینده اش چه میشود فقط ترمزی است که متوقفت میکند،همین.
اگر میخواهی بخوانی باید قبول کنی که از تا چیز شاخی در این رشته نباشی،پشیزی ارزش نداری.

رو راست اینکه باید برای هر مسءله ای جوابی داشته باشی.
برای مساءل پیش پا افتاده که دیگر خودت باید یک راه حل جدید پیدا کنی اصلا.
فیزیک یعنی عمرت را صرف حل مساءلی کنی که برای خیلی ها مسخره هست،چون فهمیدنش سخت است،چون برای فهمش باید عمر صرف کرد و انرژی گذاشت.
مسخره است چون بعد از تحمل این همه زجر و سختی،پولی توش نیست،اما چیزی به اسم فهمیدن هست که در این جامعه ما همه مسخره اش میکنند.
فیزیک یعنی مدام با مسءله زندگی کنی،مساءل سخت و نفس گیر.که بعد از فیزیک دان شدن کسی نگوید عمو خرت به چند.
اینکه این راه را انتخاب کرده ام یا تصادفی و اتفاقی واردش شده ام را باید تمام کنم-اگر میخواهم که ادامه دهم-باید خودتی نشان دهم و خودم را اثبات کنم و بعد هرکاری دوست داشتم بکنم.
فیزیک بهترین است و میتواند خیلی هیجان انگیز باشد،و البته میتواند به همان اندازه سخت و خشن و بی رحم باشد.
این من هستم که تصمیم میگیرم،نه اینکه تصمیم بگیرم،با عمل خودم انتخاب میکنم.
فیزیک حرف های هیجان انگیز یک نفر که در یک کلیپ کوتاه سخنرانی میکند نیست،فیزیک یعنی طبیعت به زبان ریاضی.
یعنی ترجمه طبیعت برای بشریت با ریاضی.

ببین،الان من در رخت خواب نرم و راحتم با آرامش خاطر و آسودگی دراز کشیده ام و به دور از اضطراب و استرس و خستگی دارم تایپ میکنم و حرفهای ایده آل و دوست داشتنی میگویم،اما این را نمیدانم یا حداقل نفهمیده ام که این اصل ماجرا نیست،این حتی فرع ماجرا هم نیست،این یک چیز بدیهی است که باید قبل از ورود به دانشگاه بلد می بودم.
من دارم از زمانی میگویم که کلی مباحث بسیار سنگین نخوانده و نفهمیده دارم و وقت کم و اعصابی داغان و فکری درهم و خستگی مفرط دست به دست هم داده ند که نگذارند لای کتاب راهم باز کنی.
این برای وقتی است که زیر فشار این حجم از مباحث داری خم میشوی و عن قریب بشکنی و فروبریزی،به جای اینکه پخته شوی و رسیده.
من دارم از تقلایی صحبت میکنم که برای فهم یک مسءله به اصطلاح ساده از نظر استاد و بسیار سخت از نظر خودت میکنی و خسته میشوی و میگویی که آخرش چه.
روی صحبت من زمانی است که متنفر شده ای از تمام زندگی و ناامید شده ای از فیزیک با این همه سختی.
وقتی که درورقه امتحانت چیزی برای نوشتن نداری.وقتی که نمره ات از بیست فقط دو هست.
وقتی که خستگی ذهنی و جسمی ات که به نظر پایانی ندارد.

 همه ی اینها را گفتم که بعدا نگویی چرا اینطور شد.
فیزیک یعنی همه ی اینهایی که گفتم،یعنی علوم پایه،یعنی زحمتی چند برابر سخت ترین رشته های مهندسی و ارزشی چند برابر کمتر از بی ارزش ترین رشته های دانشگاهی.
اگر اینها را قبول کردی،باید شروع کنی.
چه را شروع کنی،جنگ را.
جنگ برای یادگرفتن به ازای صرف عمرت،جنگ برای فهمیدن و اعتباری نداشتن،جنگ در برابر تمام این ناملایمات زندگی،جنگ علیه همه ی این آسایش هایی که میتوانستی داشته باشی و خودت خواستی که نداشته باشی.
خب حالا چطور؟میخواهی بخوانی؟
انتخاب با توست،به همین راحتی.
خودت را آماده جنگ کن یا اصلا وارد معرکه و کارزار فیزیک نشو.
فیزیک بیرحم است،مبادا روزی از این انتخاب پشیمان شوی.
همین انتخاب میتواند انگیزه ی کافی باشد برای ادامه.اگر درست تصمیم بگیری.میبینی چه راحت کلمات تایپ میشوند،اما فیزیک به این راحتی ها که فکر میکردی نیست.
از قضا خیلی هم سخت است.
فردا روزی از سختی اش غر نزنی ها.انتخاب یعنی این.تمام مشکلات و سختی ها را نادیده بگیر و برو جلو.این تابستان وقتش است که کاری کنی.
کاری کنی کارستان که برای همه ی عمرت بشود نقطه ی عطف.

فیزیک یعنی بیخوابی کشیدن،و مسءله حل کردن.اینها را بدان و برو جلو.آنوقت تغییر را احساس میکنی.
بی پروا سخن گفتم،در واقع حرف های قلنبه شده ی دلم بود.اینکه قبول بکنم من در مقابل فیزیک ناتوانم اصلا درست نیست.من حداقل این را باید ثابت بکنم که فیزیک در مقابل من ناتوان هست.
این تابستان بر فرض که ترم تابستانی نشد،خب خودم باید یک کاری بکنم.مهم نیست تا الان چه گندی زده ام،مهم از اینجا به بعد است که چه گلی به سر خودم خواهم زد.
خیلی ها بهتر از من میتوانند حرف بزنند،حرف مفت را خیلی ها بهتر از من میزنند،اما عده ی کمی هستند که بهتر از بقیه عمل میکنند.عمل کردن سخت است و شروع کردن و عملی کردن همه ی اینها از ادامه دادنش سخت تر.
پایه مناسب اولین نیاز مورد نیاز است.و بعد درس های سختی که هیچ ازشان نمیدانم مثل همین تحلیلی و معادلات.
خدایا کمک.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

امیر بی احوالات

تا قبل از اینکه آلبوم امیر بی گزند رو بشنوم،کلی حرف داشتم و شکایت.شکایت از خودم و اعتراض به احوالم.اعتراض فلسفی به فلسفه وجودی خودم و چرایی احوالات غریب و دور از قلمرو پیش بینی های منطقی و غیر منطقی.
احوالاتم نا خوش بودند قبل از شنیدن آهنگ های ناب محسن چاوشی.شاید الان هم ناخوش ام؛تنها تفاوتش این است که امیر بی گزند شد مسکن احوالات ناخوش من.
تسکین فلسفه ی چرایی وجودم.تسکینی برای درد بیجوابی خیلی سوالها،تسکینی برای براورده نکردن انتظاراتم از خودم.
آهنگ ها معجزه میکنند.صدای عالی که خود فسانه ایست.
آدم حالش خوب میشود؛درست مثل زمانی که بقیه حالشان خوب است،لبخند میزنند به صورتت و غمی نمی بینی به صورتشان؛از چشمهاشان دردی نمی خوانی و هیچ زجری را احساس نمیکنی که در زیر آن خم میشوند و شکسته و نا امید.
بعضی وقتها همین چیزهای به ظاهر نا معلوم حالت را خوب میکنند.
اما همیشه تا این حد خوش اقبال نیستی که فقط خوشی ها را ببینی و دیگر هیچ.در واقع در مواقع نادری این حس خوب را با خود داری و در بقیه ی مواقع این روی دیگر سکه است که تمام توجهت را به خودش جلب میکند.

من معتقدم که ناخوشی ها هم به اندازه خوشی ها در زندگی ما هستند؛فقط تنها اشتباه ما همین انتخاب دیدن ناخوشی هاست.
من الان در شرایط ناگواری حداقل از نظر خودم هستم.ببین،من الان در موقعیتی هستم که واقعا نمیدانم حاصل انتخاب خودم بوده یا شانس.
من نمیتوانم در مورد آینده ام تصمیمی بگیرم.نگران برنامه های آینده ام هستم و دلیلش را هم نمیدانم.نگران چه هستم را هم نمیدانم.
بعد در این شرایط درباره ی خوشی و ناخوشی حرف زدن هم وقاحت و بی شرمی ایست واقعا.
خب اگر راست میگویم اول باید تکلیف خودم را روشن کنم بعد ببینم چند مرده حلاجم.
الان و درست در وسط امتحانات دوبازه یادم افتاده که آی جماعت هدفم کو؟من هدف ندارم!
الان تازه از خواب غفلت بیدار شده ام و بعد از این هم به خواب زمستانی خواهم رفت،یعنی عملا قرار نیست هیچ اتفاق تاثیرگذاری در تصمیمات و رفتارهای آتی من رخ دهد.
تازه همین ها هم به صورت موقتی،نتیجه ی یک شکست در امریست که در ظاهر به سادگی میتوانستم پیروز باشم ولی شکست خورده ام.

  • Milad