در بهترین حالت،ت ح لی لی 1و2 هر دو در ترم تابستان تشکیل خواهند شد و من هر دو را پاس خواهم کرد.
حالا در شرایط فعلی چه طور؟
احتمالا ت ح لی لی 1 تشکیل شود ولی 2 نه.
در بد ترین شرایط چطور؟
هیچ کدام از کلاس ها تشکیل نشود و من دست از پا دراز تر موقع انتخاب واحد بروم اتاق ف ص ی حی که دکترجان آمده ام که درس بردارم.
بعد میگوید چی؟میگویم کو ا نت وم.حالا چون ک وان ت وم با خودش هست،میگوید چرا؟
میگویم استاد چون ت ح لی لی 2 را حذف کردم،نمیتوانم بردارم.
در اینجا اگر تکه ای بارم نکند،فحشم ندهد،از اتاق بیرونم نکند،می رود سراغ مورد دوم.
میگوید ال کت روم غ نا ط یس چرا؟
میگویم دکتر جان برای اینکه ف ی ز یک 2 را افتاده ام دیگر.
در اینجا واقعا من چه حرفی دارم که بزنم.اصلا او به جهنم.خودم از خجالت باید آب شوم.
این چه طرز درس خواندن است.
واقعا شرمم باد.درس هرچقدر هم که میخواهد سخت باشد،حداقل باید تلاش میکردم که نکردم.
واقعا با چه رویی دو تا درس تخصصی را باید بروم و بگویم که نمیتوانم بر دارم و اصلا درستش هم همین هست که نتوانم بر دارم چون اول باید پیش نیاز هایش را درحد پاسی جبران کنم بعد.
یعنی از فکرکردنش هم حال گرفته میشود.
این منم که اینقدر پوست کلفتی میکنم و کک ام هم نمی گزد،وگرنه در حالت معمول این شرایط بدترین حالت ممکن هست.
خب اگر نداد مجبور میشوم که التماسش کنم یا نه بیخیالش میشوم و درس های افتاده را که به اندازه ی یک ترم هستند بر میدارم و اینها باز میمانند.
اینکه چه چیز من را اینگونه پر رو نگه میدارد،امید است؛امید که چه عرض کنم،یک خوش بینی مفرط به آینده.
من از آینده که هیچ نگرانی ندارم،یعنی اصلا عین خیالم هم نیست که در آینده ی نزدیک چه خاکی باید بر سرم بریزم و زندگی را چطور و با چه درآمد و شغل و حرفه ای بگذرانم؟
اصلا در قبال عمرم هم بی مسئولیتی میکنم.یعنی به دست خودم عمرم را در بطالت کامل،به مفهوم اصلی کلمه،میگذرانم.
هی امید کذایی به اینکه جبران خواهم کرد،درس خواهم خواند،اینچنین خواهم کرد،اونچنان خواهم کرد؛و این تمام بدبختی های من هست.
باید یک جایی و به یک گونه ای این بدبختی کابوس وار را تمام کنم.
وگرنه من میمانم،عمری از دست رفته و پشیمانی و اندوه.
کابوسش آنجاست که الان من باید در تابستان استراحت میکردم نه اینکه استرس ت ح لی لی و ک و ا نت وم و مابقی درس ها را می داشتم.
اینها به این معنی هستند که تا اینجا گند زده ام،و احتمال اینکه به گندزدن ادامه دهم بسیار بالاست.
تنها راه چاره ام این است که از همین الان یک اقدامی بکنم که تاثیرگذار باشد در آینده ی درسی ام.
ببین شوخی نداریم،اگر اینطوری باشد،دیگر حتی یک لحظه هم نباید به ادامه دادن ف ی ز یک فکر کنم.
این ره که میروم به ترکستان است.خب الان میگویی که اینها را بهتر از هر کس میدانی پس چرا عمل نمی کنی؟
خب به خاطر همان خیال بافی های زائیده ی تخیل.عزیز من،یا این تابستان را فرصتی میکنی که حداقل امیدواری به ادامه ی ف ی ز یک داشته باشی،یا اینکه اصلا ادامه نده عزیزم.
اینطوری حداقل تکلیفت روشنه.
با هرچیزی دوست داری بازی کن حتا با احساسات دختر مردم،اما با عمر و فرصت خودت نه.
این بازی دو سر باخت است برای من، هم حالا که عمرم هدر میرود و هم آینده که نتیجه ای جز پشیمانی نخواهد داشت.
باید یک کاری بکنم،باید یک کار ملموس و قابل اعتنا و قابل توجه داشته باشم.خواندن درس هایم میتواند کمک کند به اینکه به اندازه اپسیلون امید داشته باشم.
ببین،اگر اینها را بدانم،باکی نیست که به جای هشت ترم،نه ترمه تمام کنم یا ده ترمه.
بیا رو راست باشیم،تا اینجا که گند زده ام،حتما آثاری دارد،از جمله همین دیر تمام کردن،و حتی خطرناک تر از آن تمام نکردن،که واقعا این خطر کاملا حس میشود.
حالا برفرض که تمام کردی،اینطور که تمام شد،امیدی هم به رتبه های خوب ارشد نباید داشته باشی.
حالا تنها یک کار باید انجام دهی و آن سخت درس خواندن و تمام کردن مباحثی است که ازشان هیچ نمی دانی.
اگر سخت تلاش کردی یعنی یک همچین چیزهایی توی خودت داری و این یعنی اگر لازم شد،التماس هم بکن پیش هر کس و ناکس که امیدی هست،امااگر نه،دیگر ادامه نده و رگ و ریشه ی این خوش خیالی را بزن.
سوال سخت اینکه آیا از پس این کار بر می آیم؟حتما بله،اگر بخواهم.
- ۹۵/۰۴/۱۳