کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

  • ۰
  • ۰

چند روز است که خانه ی پدربزرگم هستم.

مادربزرگ و پدربزرگ نعمت های بزرگی هستند که حیف قدر نمیدانم.

وقتی به رفتارشان دقت میکنی خیلی چیز ها دستگیرت میشود.اصلا سبک زندگی شان متفاوت است.

هر روز صبح تا لنگ ظهر میخوابم،لنگ ظهر که چه عرض کنم،تا ساعت ۱۰؛ولی آنها صبح بعد از نماز صبح،بیدارند.

هر روز مادربزرگم از کوچک ترین کارهای خانه گرفته تا معمول ترین کار های روزانه را انجام میدهد.پدربزرگم هم که بعد از خوردن صبحانه دوباره میخوابد تا ساعت ده.

یکهو میبینی که سر صبحانه دارند با هم دعوا میکنند و حسابی هم با هم جر و بحث میکنند و بعد که دعوایشان تمام شد بدون حرف زدن هرکدام یک طرف میروند؛بعد از مدتی این به آن یکی میگوید حاج خانوم فلان چیز چی شد،آن به این میگوید حاج آقا فلان چیز بهمان شد و همه چیز به این راحتی تمام میشود.

از عشق و عاشقی شان برایتان بگویم؛

پدربزرگم زمانی که مادربزرگم نیست،انگار چیزی گم کرده است.مادر بزرگم هم همین طور.

قبلااتفاق افتاده بود که پدربزرگم را برده بودند دکتر.من و مادربزرگم که در خانه تنها بودیم،مادربزرگم آنقدر بی قرار بود که هی به من میگفت زنگ بزن ببینم کجا ماندند؟چرا دیر کردند؟چرا نمی آیند؟طبق معمول من هم بهش میگفتم که خیابان ها شلوغ است و نوبت دکتر ها زیاد است،ولی فایده ای نداشت تا اینکه پدربزرگم بیاید.

هیچوقت نشنیده ام که پدربزرگم به مادربزرگم بگوید دوستت دارم ویا چه ولی همیشه دیده ام که با کارها و رفتارهایش همین را نشان داده.مادربزرگم هم همینطور.

همیشه به همدیگر احترام میگذارند.

با اینکه برایشان سخت است که با این سن و پیری،کارهای خودشان را انجام دهند ولی با این حال،کاهایشان را خودشان انجام میدهند.

من همیشه دیده ام که مهمان را دوست میدارند و همیشه آماده مهمان نوازی اند.

خدا در نگاهشان رنگ خدایی دارد.اعتقادشان عالی ست.زندگی شان به دور از هیاهو ست.آرامشی غبطه خوردنی دارند.خدا تکیه گاهشان هست و خدا همه ی زندگی شان.

پدربزرگم کوله بار تجربه است و مادربزرگم اسطوره ی صبر.

خیلی از کارها و رفتارهایشان با ما ها فرق دارد.

اصلا سبک زندگی شان با ما متفاوت است،خیلی خصلت ها دارند که الان در زندگی ما ها اثری از آنها نیست.

سر صحبت مادربزرگم که می نشینم،از قدیم ها میپرسم و او شروع می کند از زندگی اش گفتن،از خوشی ها و ناخوشی ها میگوید؛از حرف هایش قناعت را میفهمی،صبر را،قانع بودن را.

از سختی های روزگار که میگوید به تحملش آفرین میگویی.

مادربزرگ و پدربزرگم از اینترنت فقط اسمش را شنیده اند،و نمیدانند که اینستاگرام با تلگرام چه فرقی دارد.آنها فقط میدانند که زندگی باید کرد.

آنها زندگی عزتمند را بلدند،با آبرو زندگی کردن را میشناسند و زندگی شان ساده و آرام و با آبرو بوده است.

زندگی شان با مایی که در هیاهوی این زندگی گم شده ایم فرق دارد،با مایی که تحمل نداریم،صبر نداریم،به چیزی که داریم قانع نیستیم،فرق دارد زندگی شان.

خدایا تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی را که در قید حیات اند برای ما حفظ کن.

خدایا سلامتی و صحت بدن دعا و خواسته ی مادربزرگ و پدربزرگم است،خدایا تمام مادربزرگها و پدربزرگ ها را از بیماری ها شفا بده.

خدایا تمام مادر بزرگ ها و پدربزرگ هایی که از دنیا رفته اند را ببخش و بیامرز.

  • ۹۵/۱۱/۱۰
  • Milad

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی