هنگامی که ریز میشوم در زندگی ام،خودم،شرایطم،جایگاهم،کار هایی که کرده ام و کار هایی که نکرده ام،موجود ناتوان حقیری میبینم که اصلا به حساب نمی آید.
چرا این موجود حقیر باید تا به این حد گستاخ و بی پروا و بی حیا باشد؟
بعضی مواقع کارها و اتفاقاتی در ذهنم مرور میشوند که کوچکی و زبونی خودم را بیشتر از همیشه به رخم می کشند.
راستش مهلت زیادی ندارم.گذر عمر، گاه چنان رعدآساست که گویی در یک پلک زدن سالیانی دراز می گذرند و من در خواب غفلتم.
خدایا،من چه کنم با این حقیری ام؟مگر میشود بنده ی خدای به این بزرگی باشی و به دادت نرسد؟
خدایا،مستاصل ام.نگرانم.نجاتم بده.
این روز ها،روزهای خوبی میتوانستند باشند اگر خرابشان نمی کردم.
خدایا،مهلت و توفیق جبران این روز هایم را میخواهم.
خدایا،ناشکر نیستم،الحمد الله برای تمام نعمت هایت.
- ۹۶/۰۵/۰۸