عنوان کتاب جلال آل احمد را دوست دارم: «از رنجی که میبریم».
چقدر متناسب این روزهای من است؛ انگار عنوانش را فقط برای من انتخاب کرده.
همهی ما در زندگی رنجهایی داریم؛ در این رنجها، زخمهایی میخوریم که گاه سطحیاند و در حد خراش و گاه کاریاند و عمیق. آن دسته که سطحیاند، زیاد قابل اعتنا نیستند، زخم هستند اما نه آنقدری که وادارت کنند واکنشی نشان دهی و نه آنقدر که از آن اتفاق خودت و زندگیات متاثر شوی. درست در مقابل اینها، گاه زخمهایی میخوری که کاریاند، از پا درت میآورند و بد زمینات میزنند.
زخمهای کاری آدم را از زندگی میاندازد، چون از جایی زخم خوردهای که نباید؛ راستش درد این زخمهای کاری و عمیق آنجاست که به ندرت دشمنی پیدا میشود که بتواند همچون زخمی را وارد کند و در اکثر مواقع این رنج بزرگ و درد عمیق را از طرف خودش یا دوست نزدیکش یا کسی که خیلی دوستش دارد، میخورد.
کسانی که آدم را میشناسند بهتر میدانند که چگونه آدم را ناکار کنند.
هرچقدر هم که بخواهی این درد را نادیده بگیری، به خودت دروغ بگویی یا فراموش کنی، همچنان جای زخم، همه چیز را فاش خواهد کرد. باید آدم پوست کلفتی باشی یا شانس و طالع و تقدیر یارت باشد که از این اتفاق بتوانی جان سالم به در ببری و اگر تحمل کردی و زنده ماندی هم تازه اول ماجراست و تا آخر عمر باید بسوزی و بسازی و دم نزنی که از خودی خوردهای.
بدترین رنج هم از خود انسان به انسان میرسد. آنچنان که بدترین ظلم را هم انسان در حق خودش به خودش میکند و چه چیز بیشتر از ظلم به خود و بد از ظلم به خود.
در این وانفسا که بیشتر افرادی که میبینی منفعت خود را در قبال زیر پا گذاشتن حق دیگران و نادیده گرفتن و حذف دیگران میبینند، بدترین کار این است که خودت هم کار خودت را یکسره کنی و در حق خودت، به خودت بد بکنی که من بد کردم، بد.
هرچقدر دربارهی ظلمهایی که به خود کردهام بگویم، کم گفتهام.
هروقت از ظلم میگویم یاد جملهی عین لام میافتم که نوشته بود:
«خدایا، من به خود ظلم کردم، پس هم مظلومم و هم ظالم، حال تو با من چگونه رفتار خواهی کرد؟!»
خدایا، من به خود ظلم میکنم٬ نجاتم بده.