مدتیست ننوشتهام. آنقدری که آخرین نوشتهام را هم فراموش کردهام که چه بود و چه وقت نوشتهام ولی ننوشتنام دلیل بر بیاشتیاقیام نبوده و نیست.
این چند مدت بسیار سریع گذشت؛ حتی خیلی سریعتر از آن که بتوانم ثبتشان کنم. دقیقا مثل همیشه، فکرهای بزرگ و دستانی که روی هم ثابتاند و کاری نمیکنند. تصمیمهای شاید بزرگی گرفتم و احساس میکنم افق دنیایی تازه به رویام گشوده شده است.
بزرگترین اتفاق این چند وقت که خیلی نگراناش بودم و بابتاش خوشحالم، اتمام کارشناسی بود؛ مقطع طولانی، خستهکننده، پیرکننده، خاطرهساز و بزرگی که جوانیام در آن سپری شد. احساس بدی راجعبه کارشناسی ندارم اما مثل همیشه افسوس و حسرت و ای کاشهایی در دلام مانده که اجتنابناپذیر است. میتوانست بسیار مفیدتر باشد، از هر لحاظ که فکرش را بکنی؛ حالا بعد از اتمام کارشناسی تازه به این نکته رسیدهام که خیلی بیسوادم. در این دوره استادهایی داشتم که با تمام سوادشان، ادعایی نداشتند و همچنان به دنبال یادگرفتن و یاددادن بودند؛ استادهایی که افق فکرشان آنچنان گسترده بود که معنای روشنفکری را در آنها دیدم. هرچند بودند آدمهایی که شاید نام آدم بودن هم برایشان اضافی باشد اما بههرحال ارزشاش را داشت که سختیاش را به جان بخری و تجربه کنی، ببینی، بشنوی و با تمام وجود احساساش کنی.
همچنان افسوس میخورم برای عمری که بهتر میتوانستم استفاده بکنم؛ برای لحظاتی که میشد پربهرهتر، شادتر، فعالتر زندگی کرد، کار کرد، درس خواند و لذت برد.
باید این نکته را هر روز برای خودم مرور کنم که باید برای زندگی جنگید؛ این زندگی سخت است و باید برای همین زندگی سخت تلاش کرد. ای کاش همیشه یادم باشد که زندگی درست همین لحظات سخت و پراسترس و خستهکننده است که با هزار بدبختی منتظر گذرش هستیم.
بیشتر از این نمیخواهم تلخاش کنم، هرچه بود گذشت و تمام شد و حالا این منم و این آیندهای که به شدت به من و کار کردنام و تلاشام وابسته است. در دنیایی که لحظه به لحظه در حال پیشرفت و ترقیست، خوابیدن و راحتطلبی به معنای واقعی کلمه، مردن است.
آینده برای کسیست که «حرکت» کند. سکون یعنی مرگ؛
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما، عدم ماست
حالا با دنیای تازهای روبهروام. انتخابهای من است که تفاوتها را تعیین خواهد کرد. اینکه انتخابم چه باشد، مهم است.
حرف زیاد است و وقت و حوصله کم.
- ۹۷/۰۶/۳۰