خدایا، بندهی روسیاهت چگونه شکرت را بجا آورد؟ خدایا، مگر میشود توان ادای شکر همهی نعمتهایت را داشت که آن هم بدون عنایتت محال است.
خدایا، جهالت این بندهات را انتهایی نیست مگر به لطفت که شامل حال این ظالم شود که براستی ظالم به خود است.
خدایا، وقتی مرور میکنم زندگیام را، آمدنم را، بودنم را، مگر میشود که بودنت را ندید، مگر میشود زندگی را بی تو در فهم آورد.
خدایا، زندگی سخت است و دنیا هزار رنگ و هزار حیله دارد و چه سرابهایی که گویی همهی عالم همینهاست ولی من نمیخواهم گرفتار و دربند اینها باشم.
خدایا، گاه چنان گرفتارم که خود را تنهاترین دربند غم میبینم و خودم را در چنان زندانی میبینم که هوای رهایی هم هوایی بیش نیست.
خدایا، تمام سختیها و دشواریها و گرفتاریها را در زندانی مییابم که برای خود درست کردهام.
خدایا، رهاییام را از تو میخواهم؛ خدایا، رهایی میخواهم؛ وارستگی از تمام تعلقات و تمام قیدها و زنجیرهای این دنیای تبعیدگاه و زندانواری را میخواهم که تشخیص سراب جلوههای آن از هر جلوهای سختتر است.
خدایا، آینده را نمیدانم، آینده که هیچ، هیچ نمیدانم؛ دستم را بگیر.
خدایا، راهم را نشانم بده؛ عاقبت بخیری را از تو میخواهم.
خدایا، کمکم کن.