خدا معجزه نمیکند!
نمیدانم چرا من به دنبال اتفاق خارق العاده ای هستم که من را از این وضع فلاکت بار و ترحم برانگیز نجات دهد.
چرا خدا باید برای من معجزه ای کند؛در حالی که من با دست خودم گور خودم را به تدریج میکنم.
خدا بزرگ است،ما فوق تصور من حتی،ولی خدا چه کاره است این وسط،
دقیقا وقتی که من عمرم را به بطالت میگذرانم،وقتی که هدفی ندارم،
وقتی که در مقابل خواسته های بی موردم،نمیتوانم به خودم نه بگویم.
ببین،نمیدانم که خدا معجزه ای برای من دارد یا نه؛
اما حتما و یقینا کمکم خواهد کرد اگر من بدانم چه میخواهم و کی میخواهم.
اگر تلاش من را ببیند برای علم،برای دانستن،برای فهمیدن،آنوقت است که حتما کمک میکند.
خدا بیکار نیست که هر لحظه گندکاری های من را رفع و رجوع کند.
خدا نشسته و من را تماشا میکند که من با خودم چند چندم.
خدا من را دوست دارد،من هم خدا را؛
فقط من باید ثابت کنم که خدا را دوست دارم،فهمیدن با کمک خدا از نظر من راه خوبی است برای اثبات.
- ۹۴/۱۰/۰۵