جشن فارغ التحصیلیمان را بعد از ۴ سال گرفتیم.
در این ۴ سال، چه ماجراهایی اتفاق افتاد و چه حرفهایی که نباید زده میشد و چه حرفهایی که ناگفته ماند.
اگر امروزم را با ۴ سال پیش مقایسه کنم، احساس میکنم پیرتر شده ام.
شاید سختترین سوال این باشد که اگر به عقب برگردم آیا حاضرم دوباره این مسیر را طی کنم؟ پاسخش به این خاطر دشوار است که سختیهای زیادی برایم داشت؛ از سادهترین مسائل روزمره تا مسائلی که تابهحال تجربه نکرده بودم.
از طرفی تجربهی خوبی برایم بود؛ این پیرتر شدن از هر جنبهای بد باشد، کسب تجربهاش برایم خوب بود هرچند به قیمت عمر و جوانیام.
اجرای مراسم بعد از کلی بحث و دعوا و یارکشی به من واگذار شد؛ انصافا کار سخت و بار مسئولیت بزرگی برایم بود به خصوص که علاوه بر اجرا، میخواستم استندآپ کمدی هم اجرا کنم! منی که تابهحال سابقهی اجرا نداشتم و حداکثر در خانه برای چند نفر جوک تعریف کرده بودم، حالا میخواستم برای یک مراسمی که در طول عمر فقط یکبار برگزار میشود برای خیلیها خاطره میشود را اجرا کنم. آن هم در این شرایطی که نصف کلاس با اجرای من و البته خود من مخالف بودند.
روز مراسم هم که چون چهارشنبه بود، اصلا فکر نمیکردم کل سالن آمفی تئاتر پر شود و در اواسط مراسم طوری شود که عدهای در آخر سالن، سرپا مراسم را ببینند.
خلاصه اینکه بازخوردها خیلی خوب بود؛ عدهای مجری توانمند صدایم میکردند و تشکر از اجرای خوب و عدهای هم استندآپم را دوست داشتند.
نظر خودم هم در حالت کلی خوب بود ولی تپقها و سوتیهایی دادشتم که از نظر خودم خیلی بد بود ولی ظاهرا از نظر بقیه زیاد مهم نبوده چون حتی عدهای از کسانی که مخالف اجرای من بودند هم از اجرا و زحمتهایم تشکر کردند!
سعی کردم خوب تمرین کنم، تمرینهایم را به بهترین شکل و با اعتماد به نفس بالا اجرا کنم و لبخند بزنم و انرژی مثبت و بالا داشته باشم و نگذارم تلخیها و ناراحتیها و حرفها و اتفاقات بد گذشته در روز جشن تاثیری در اجرا و رفتارم داشته باشد.
مسلما میتوانستم بهتر اجرا کنم اما بههرحال برای اجرایی در این سطح و آن هم برای این تعداد که سالن پر شده بود، با استرس و اضطراب ناگزیری که بود، در کل خوب بود؛ این را هم باید در نظر گرفت که برگزاری همچون مراسمی، یک کار تیمی است و نمیشود به تنهایی چنین مراسمی را برگزار کرد و همهی خوبیها و نقاط قوت و همچنین بدیها و کاستیها و نقاط ضعف را نمیتوان به یک نفر نسبت داد و مقصر را یک نفر معرفی کرد و پاداش را به یک نفر داد! این هم تجربهی کار گروهی خوبی بود.
اجرا به شدت انرژی گرفت و خدا رو شکر میکنم منی که صبحانه نخورده و نهار نخورده بودم، توانستم به خوبی مراسم را اجرا کنم. بعد از اجرا به شدت خسته شده بودم و فقط میخواستم بخوابم چون تمام انرژیام را صرف اجرا کرده بودم.
خدا را شکر بابت تمام اتفاقات خوب و تمام نعمتهایش؛ مراسم به یادماندنی شد و به خودم هم خوش گذشت.