کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی تباه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آرزو

این ماه را میتوانم به عنوان مزخرف ترین ماه عمرم نامگذاری کنم؛ حال بد امروزم هم در این نامگذاری بی تاثیر نیست.

احساس میکنم با فضای جدیدی رو به رو هستم که تا به حال این مرحله را تجربه نکرده ام یا این شرایط اصلا برایم نبوده که بخواهم تجربه کنم یا نه.

امروز فهمیدم که زندگی ام تاکنون تباه بوده و اگر بازنگری جدی و تغییر ویژه ای در زندگی نداشته باشم، مردنم بهتر از زندگی.

واقعیت این است که رویایی آرزو گونه که حداقل به شیرینی آن رویا هم که شده امیدی داشته باشم و تلاشی حداقلی که به آرزوهایم برسم ندارم.دوست داشتم که الان این کلمات را نمی نوشتم اما مینویسم که بعد ها بدانم که در دورانی که میتوانستم سقفی بسازم از آرزوهایم، من آن سقف را هم نداشتم.

برایم بسیار دردناک است که اینگونه بفهمم آرزویی و خواسته ای و تخیلی و تصویر ذهنی ای از آینده ام ندارم.

یاد آن پسرک می افتم که وقتی گفتند آرزویت چیست، گفت آرزو چیست؟ من هم میگویم که آرزو چیست؟

در بهترین دوران عمرم به سر می برم و شاید تا آخر عمرم هرگز همچنین تابستانی را تجربه نکنم ولی حیف که این دوران را هم به بطالت گذراندم و ندانستم برای چه میگذرانم.

اوج بدبختی را وقتی با تمام وجود حس میکنم که تا الان که وضعم این است من چگونه و کی از این وضع خارج خواهم شد؟

ناشکری نمی کنم اما در زندگی کمبود ها و ناداشته هایی داشتم که زمانی دلم میخواست میداشتم اما خودم را وفق دادم و خواسته هایم را نادیده انگاشتم.

من الان که دارم این کلمات را تایپ میکنم، نمیدانم از زندگی چه می خواهم؛ تنها چیزی که میدانم این است که این وضع را نمی خواهم.

این چیزی که دارم، چیزی نیست که میخواهم.

صحبتم هم فقط روی داشته ها و مادیات نیست، این چیزی که گفتم راجع به خودم هم صادق است و خودم هم چیزی نیستم که میخواهم.

خب من الان خیلی چیزها می خواهم، اگر کمی هم دقیق تر به این موضوع فکر کنم، از همان خیلی چیزها بهترینشان را هم میخواهم و به مقدار زیادی هم میخواهم؛

تنها مشکلم این است که چه چیز(هایی) می خواهم؟

حالم خوب نیست.اولین عامل این وضع هم خودمم.اصلا تنها عامل این خرابی حال و احوال هم خودم هستم.

زندگی آسان نیست، آسان که چه گویم، جنگ است.باید برای خواسته ات بجنگی.بله؛اول باید بدانی چه می خواهی بعد هم برای خواسته ات بجنگی؛با کس و ناکس طرف شوی.هزاران بار شکست بخوری بعد طعم پیروزی را بچشی.

من نه تنها نمیدانم چه میخواهم بلکه راحت طلبی بی فرجام را هم انتخاب کرده ام.

امروز ناراحتم.از اول تابستان ناراحتم.از اولین شب این سال لعنتی ناراحتم.حالم خوب نیست.مقصر تنها و تنها خودمم.

تنها کسی هم که میتواند از این لجن زار لعنتی نجاتم دهد خودم هستم.تنهایی سخت است.آنقدر سخت که شاید محال.ولی چاره چیست؟از انفعال و دست روی دست گذاشتم متنفرم.دوست ندارم نابودی خودم به دست خودم باشد.ولی جالب اینجاست که دقیقا همین کار را دارم میکنم و این یعنی عالم بی عمل یا منافق دو روی ریا کار که عملش با باطنش به کلی متفاوت.

از طرفی هم از خدا رفیق راه خواستم.

به زبان و کلمات گفتم که تنهایی نمی توانم.اعتراف کردم پیشش که من نمی توانم.ولی خب شاید خودم باعث شدم که دعایم محبوس شود، شاید هم من عجولم و صبر بایدم، شاید هم اصلا رفیق راه برای منی که اصلا راه را از بی راه نمی شناسم و در راه نیستم، بی معنی باشد.شاید هم وقتی حرکتی نکردم و کاری نکردم، توقع رفیق بی مورد باشد.و هزاران شاید دیگر.نمی دانم.

مواقعی که حالم خوب نیست، چرت و پرت میگویم اما اینبار خواستم همه اش را بنویسم که فردا روزی بدانم که جریان از چه قرار بوده.

راه نجات کدام است؟

  • Milad