کنکور ارشد در ظاهر فقط یک کنکور است اما به نظرم فراتر از این حرفهاست.
داستان این گونه است که در دههی هفتاد به دنیا آمدم؛ ظاهرا شانس با من یار بود که دههی شصتی نبودم وگرنه از دید متولدین این دهه، من هم جزء نسل سوخته میبودم.
به هزار بدبختی و هر جان کندنی بود بزرگ شدیم و البته که بزرگ شدنمان به سرعت نوشتن و خواندن این کلمات نبود ولی خوب به هرحال رسیدیم به سال کنکور. اتمسفر غالب خانواده و محیط اطراف این بود که باید دانشگاه قبول شوی. دانشجو شدن و دانشجو بودن، در نظر اطرافیان و خانواده تنها راه ادامهی زندگی بود انگار.
من که در خانوادهی مرفه زندگی نمیکردم، ملاحظهی شرایط اقتصادی خانواده و بار اضافی روی دوش پدرم نبودن، ایجاب میکرد که در دانشگاه سراسری قبول شوم که همین اضطراب و استرسی مضاعف بود.
سال کنکور گذشت و کنکور هم. نتیجهاش زیاد خوب نبود و مطابق میل هم نبود اما با یک انتخاب رشتهی خوب در شهر خودم از دانشگاه سراسری قبول شدم.
اوایل فکر میکردم که رشتهام مطابق انتظارم است و همان چیزی است که میخواستم اما بعد از اینکه تب وتاب دانشجو بودن و ورودی جدید بودن از بین رفت، تازه متوجه شدم که ای دل غافل این کجا و آن کجا!
متاسفانه وقتی این را فهمیدم که ۴ ترم از ورودم به دانشگاه گذشته بود و من گیر کرده بودم.
یکی از راهها انصراف بود؛ اما بعد از انصراف چه کاری میتوانستم بکنم؟
متقاعدکردن خانواده یک طرف، هزینهی انصراف که باید پرداخت میکردم چون دانشجوی روزانه بودم و دولت پول اضافی برای خرج کردن من ندارد طرف دیگر و آوارگی و سرگردانی خودم نیز طرف دیگر.
آن روزها هم گذشت اما چه گذشتنی. درسها را فقط پاس میکردم و گاهی میشد که درس یا دروسی را حتی پاس هم نمیکردم. منظورم از پاس کردن هم دقیقا اخذ حداقل نمرهی قبولی در امتحان است بدون درک و فهم از محتوا و مفاهیم اصلی درس.
تا الان که این روند ادامه دارد و من شدهام دانشجوی سال آخر.
اما این پایان ماجرا نیست؛ اوایل فکر میکردم که تنها من با ارشد خواندن و نخواندن مسأله دارم که بعدا متوجه شدم مسألهی خیلیهاست.
عدهی زیادی از اتلاف عمرشان و تباه شدن دو سال از زندگیشان در کارشناسی ارشد شکایت دارند و همه را از این کار منع میکنند ولی همچنان صف عدهای که متقاضی شرکت در این آزموناند، تناقضی است که انسان را در دو راهی سختی قرار میدهد.
نه اینکه آدم فقط به خاطر بقیه که درگیر این مشکلاند، دچار دو دلی شود نه، در واقع این مشکل از طرز نگرش و طرز برخورد با این مسأله ناشی میشود.
اصولا اگر هدفی به غیر از گرفتن مدرک ارشد نداشته باشی، مطمئنا از اتلاف عمر در این دوسال خواهی نالید؛ این را از تعداد زیاد کسانی که فقط به این دلیل وارد این معرکه شدهاند میگویم.
مثل معلمهایی که فقط به خاطر مدرک و افزایش شاید چند ده هزار تومانیاش برای ارشد به دانشگاه میآیند و یا جوانانی که بدون هیچ انگیزهای و فقط به خاطر اینکه بگویند ارشد دارند وارد دانشگاه میشوند.
برای پسرها، خدمت سربازی هم یکی از دلایل اصلی ادامه دادن و ادامه ندادن تحصیلات است. کسانی که فقط برای دیرتر رفتن به سربازی برای ارشد اقدام میکنند و کسانی که بعد از کارشناسی به خاطر سربازی ادامه نمیدهند که اینها هم به دو دسته تقسیم میشوند٬ کسانی که نمیخواهند ادامه دهند و به دنبال زندگی خودشان میروند و کسانی که بعد از سربازی میخواهند ادامه دهند.
گرفتن ارشد در صورتی که برای بالابردن سطح تفکر و نگرش تخصصی و عمیق در رشتهی موردنظر نباشد، بیفایده است. هرچند که حتی اگر کسی با این فرض هم وارد ارشد شود، اگر ادامه ندهد و دکتری نخواند هم کارش ناقص خواهد بود.