بعضی مسائل و اتفاقات را که میبینم، خیلی ناراحت میشوم. نه که لزوما مسائل بدی باشند، اتفاقا شاید خوب هم به نظر برسند اما تنها وَجهی که خوب جلوه میکند (البته از نظر من طبیعتا) همان وجه ظاهری و رویهی قضیههست.
از خیلی چیزها ناراحتم. دلم پر است. آنقدر حرف دارم که نمیدانم چه بگویم، اما مهم نیست میگویم.
در جایی خواندهام که دو چیز باعث تغییر کیفیت زندگی میشود: یکی کتابهایی که میخوانیم و دیگری آدمهایی که ملاقات میکنیم (شاید هم تعامل و ارتباط داریم).
خدا را شکر میکنم و هزاران شکر که این روزها استادی را پیش رویم گذاشته که سطح فکریام را خیلی بهتر کرده است. حرفهایی میزند که شاید مدتها مشغلهی فکری من بوده و حالا در یک جمله یا خیلی خلاصه، نتیجهی مفید و مختصرش را از زبانش میشنوم. انسانی بسیار محترم و کاملا فهیم.
یکی از چیزهایی که دیروز هم دوباره بحثاش شد ارزش و قدر و قیمت این سنمان بود که داریم. راستش از حرفهایش انرژی گرفتم، انگیزه گرفتم.
به نظرم بعد از یک سن دیگر دیدگاه و نگرش به زندگی با قبل یکی نیست، تفاوت میکند، تفاوت اساسی. نکتهاش همین است که وقتی نعمتی را داریم، با چیزهایی به غایت پوچ، خودمان را سرگرم میکنیم و شاید حتی خوش هم بگذرانیم اما در نهایت چیزی که داریم، نعمتیست که از دست رفته است.
این پوچ بودن همان تفاوت اساسیست. چرا همچون ادعایی میکنم؟ چون کاری که بعد از سالها خودمان به نتیجه برسیم که پوچ بوده را همان سالها میتوانستیم از تجربه دیگران به همان نتیجه برسیم.
ناراحتم از اینکه خودم بسیار با همین پوچها سرگرم شدهام.
ناراحتم هنوز هم آدم های بسیاری میبینم که با همان پوچها سرگرمند.
ناراحتم الان هم با پوچهایی سرگرمم که سالها بعد خواهم فهمید پوچ بودهاند.
خلاصه که تمامی ندارد این پوچ و هیچ بودنها.
ایکاش جایی بود که این ایکاشها در آن جمع میشد تا حداقل میفهمیدیم چه چیز پوچ است و چه نیست. تجربه را تجربه کردن خطاست اما کاش تجربههای پوچ بودن مسائل سرابگونه را میتوانستیم بدانیم و بخوانیم و ببینیم.
برمیگردم به حرف اولم. شاید کاری را که الان میکنیم خیلی هم کار خوبی باشد و اصلا بگوییم کجای این کار بد است و پوچ است و خیلی هم پُرمغز و پُرمحتواست! اما ندانیم و نفمیم که همین کار خوب برای آیندهای شاید نهچندان دور هیچ است و پوچ! چون هدفی که داریم یا حتی اگر هدفی هم نداشته باشیم و به اجبار زندگی در مسیری قرار بگیریم، بسیار با کاری که مدتها خود را سرگرمش کرده بودیم متفاوت باشد و آنوقت است که آن کار پوچ میشود حتی اگر کار خوبی هم باشد!
اگر کسی بپرسد که چه وقت میشود کار پوچی به این معنا که بیان شد، انجام نداد؟ جواب شاید هیچوقت باشد. یعنی هرگز نتوان کاری کرد که همهی کارها هدفمند و در جهت درست پیشبروند، اما میتوان عواقب کارها را سنجید. میتوان سبک سنگین کرد. میتوان آگاه شد، آگاه بود و آگاه کرد دیگرانی که آگاه نیستند را. اما به چه قیمت؟
طبق روال، شاید بعدا بیشتر نوشتم.
- ۹۸/۰۵/۰۹