کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغییر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جرئت تغییر

از اتفاقات دیروز و امروز باید بفهمم که دارم ششمین ماه مزخرف سال را تحمل میکنم. از این وضع به شدت ناراحتم و خوشی های الکی و دل خوش کن هم ظاهرا در این وضع تاثیری ندارد.

قبلا از تغییر حرف زدم، از تغییر مثبت هم همینطور اما همواره به خودم اثبات کرده ام که عالم بی عملم. تغییر در همه ی ابعادش شهامت میخواهد که من ندارم.

وقتی از وضع موجود ناراحتم، یا باید این وضع را تحمل کنم و دم نزنم یا این وضع را تغییر بدهم. تغییری که دارم می گویم، صرفا نجات خودم از این وضع حال به هم زن است، این که انتظار کن فیکون شدن کل زندگیم را داشته باشم با این وضعم اصلا در ذهن هم نمی گنجد چه برسد به قابلیت عملی شدن.

دلم میخواهد به حال خودم گریه کنم، اما این چشمان لعنتی هم کمکم نمی کند و این دل لعنتی هم سخت تر از سنگ و آهن و هر چیز سخت.

منظورم از تغییر همین که دیگر این وضع آزار دهنده را تحمل نکنم، بسیار ایده آل به نظر می رسد.

بعضی اشتباهات را نباید مرتکب شد، اصلا. حتی اگر کسی راهنمایی ات هم نکند و ندانی و نفهمی در هر صورت، نباید آن اشتباهات مهلک را انجام دهی.

به تازگی متوجه شده ام که همه، تاکید میکنم همه، وقتی که می بینند که داری اشتباه می کنی، صدایشان در نمی آید، اما وقتی که کار از کار گذشت، با بی رحمی تمام، متهمت می کنند که چرا فلان کردی؟

خب تو که داشتی میدیدی، چرا آن وقت نگفتی؟

نتیجه اینکه می خواسته زمین خوردنت را ببیند، خودش را خالی کند با این کار.

هر چقدر این اشتباه بزرگ تر، هجوم و حمله به سمتت بیشتر و بزرگتر.

تنهایی سختم است تحمل این وضع، که البته چاره ی دیگری هم نیست.

عزیز ترین کسانم هم آن زمان که باید، نگفتند که فلان خاک را بر سرت بریز؛ شاید نمی دانستند، شاید دوست نداشتند، شاید منتظر بودند که من ازشان بپرسم و شاید های دیگر، اما الان که همان خاک را به سرم نریخته ام، الان دارند سر کوفتش را میزنند، الان دارند مثلا صلاحم را به من میگویند.

من این صلاح لعنتی را نمی خواهم، وقتی که وقتش بود باید می گفتی نه الان که کار از کار گذشته و من مانده ام و دو دستم که بکوبم بر فرق سرم و حصرتی که چرا آن زمان آن کار را نکردم.

یا آن یک نفر واقعی که باید الان در زندگیم باشد و نیست را من الان می خواهم، بعد تر ها که همه چیز درست شد یا به کلی به ریخت و همه چیز تکلیفش مشخص شد دیگر به دردم نمی خورد را من نمی خواهم.

واقعا خوش خیالی است که همه چیز را رویایی دید و همه چیز را گل و بلبل فرض کرد.

من میگویم که زندگی یک جنگ ناجوانمردانه و پر از ناعدالتی و زجر و تهدید است و بیش از این نیست.

دوستی وجود ندارد، دوست تا جایی است که منافعش تامین شود؛ یا صلاح گوی به ظاهر دل سوز هم تا جایی که خودش بخواهد صلاحت را میگوید یک جایی دیگر هیچ صلاح و دل سوزی نیست.

الان من مانده ام در وسط یک معرکه که تا مدتی قبل، چشمانم را بسته و گوش هایم را گرفته بودم و فکر میکردم در وسط بهشتم اما آرام آرام این رویای خیالی یا توهم فضایی از سرم پرید و تازه دیدم که وسط جنگم.

هیچ وقت دیگران را مقصر نمی دانم. مقصر منم، آن هم مقصر اصلی.

با مقصر دانستن دیگران نه تنها کاری درست نمی شود، بلکه سلب مسئولیت از خودم هم می شود اما من مشکل اصلی ام.

حداقل توان به عهده گرفتن گندی که تا الان به زندگیم خورده را دارم.

باید کاری کرد.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

تغییر مثبت

دو پست قبل،درمورد تغییر نوشته بودم.

واقعا تغییر باید مداوم باشد و حتما هم باشد.

نمیدانم برای تغییر پیش نیازهایی هست یا نه؛آیا باید سریع و بدون مقدمه تغییر کرد؟

تغییر را باید چه معنا کرد؟

اگر تغییر را دگرگونی و تحول معنا کنیم،این دگرگونی یعنی وضع موجود عوض شود.حال این عوض شدن میتواند مثبت یا منفی باشد.

مثبت زمانی است که شرایطت بهبود یابد،احساس خوبی از این عوض شدن داشته باشی،حالت خوب شود.

به نظرم اگر این عوض شدن در جهت دلخواه یعنی در جهتی که میخواهیم و هدفمان است باشد،مثبت است؛هرچند که این عوض شدن سخت باشد و با دشواری همراه باشد،مهم مثبت بودن تغییر است.

اگر تغییر نکنیم یا تغییر بکنیم،تغییری که حال به همزن باشد،حال کوکت را نا کوک کند،آن تغییر را منفی گوییم؛هرچند که این تغییر بسیار راحت،کاملا دلپذیر و در دسترس ترین عوض شدن موجود باشد.

منظورم این است که رنج لازم دارد،تغییر مفتی به دست نمی آید،در واقع هیچ چیز خوب به رایگان بدست نمی آید،.من باید این را با تمام سلول های وجودم بفهمم.

امروز اولین قدم تغییر را برداشتم؛تنهایی رفتم و گشتم،تابی خوردم و رفتم شهر کتاب؛

یک دفترچه یادداشت شطرنجی،سه خودکار آبی و قرمز و سبز!

همه چیز مهیاست برای ایجاد تغییر.تغییر مثبت!

آیا آمادگی تحمل رنج را دارم؟رنجی که ارزشم را بالاتر ببرد.

رنج خوب،رنجی است که انسان را قیمتی میکند،رنجی که باعث رشد شود.

به خاطر خودم باید راحت طلبی را کنار بگذارم.

خدایا،من تغییر میخواهم،تغییری خوب برای تعالی؛کمکم کن.

خدایا،من به وجودت ایمان دارم،ایمانم را روز به روز بیشتر و عمیق تر کن.

آمین.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

تغییر

اصولا زندگی نباید در یک خط مستقیم باشد؛

زندگی ای که همه چیز طبق منوال باشد و بی کم و کاست که زندگی نیست.

به نظرم زندگی دارای مراحلی است و این مراحل هستند که از پستی و بلندی هایی تشکیل شده اند.

در هر مرحله چیزهاییست که حالم آدم را خوب می کنند و چیز هایی که به انسان احساس تنفر می دهند؛

دقیقا همینجا،اگر انسان،انسان باشد،در می یابد که بعضی احساس هایی هستند که به ظاهر لذت بخش اند و خوب،اما در باطن از آن حس هایی هست که اصل حال آدم را به فجیع ترین شکل ممکن خراب میکنند.

و چه بسا کارهایی که با چشم ظاهربین،درد و رنجی بیش نیستند،اما در باطن لذتی عمیق و پایدار که شیرینی ای ماندگار دارند.

دوست دارم این حرف ها را خوب هضم کنم،خوب بفهمم،اینها چیز هایی هستند که به تازگی دارم مزه مزه شان میکنم.میخواهم که طعمشان در ذهنم ماندگار شوند.

نمیدانم شاید بعدها این طرز فکر کامل تر شود یا منسوخ،نمیدانم.

در این هیاهو و طوفان حس های متناقض،باید تصمیم گرفت،انتخاب کرد؛

در این همهمه تصمیم سخت است،شاید یکی مثل من پیدا شود که اشتباه انتخاب کند،خب آیا همه چیز تمام است؟

معلوم است که نه.

باید تغییر کرد،تغییر مثبت.

تغییر یعنی راه و روشت،سبک فکرت،عوض شود.بهتر شود،درست شود.

مهم است که  در وجودتاحساس تغییر بکنی اما مهم تر این است که قدم برداری در راه این بهبود.

به نظرم باید کامل تر شوم.باید انتخاب کنم،

مثل داستانی که این روز ها در تلگرام خواندم:

"یک پایت را بردار"

نمی شود که هم خدا را بخواهی هم خرما را،تکلیفت را مشخص کن؛حتما با خودت.

خدایا،مثل همیشه کم آورده ام،کمک میخواهم،کمکم کن.آمین.

  • Milad