کولاک

یک وبلاگ برای خودم

کولاک

یک وبلاگ برای خودم

  • ۰
  • ۰

میخوام بنویسم

میخوام بنویسم اما نه اینجا،روی کاغذ با خودکار!

ولی خب کاچی بهتر از هیچی.اینجا هم واسه خودش نعمتیه.

دیروز روی فایل پاورپوینت پروژه ی دوستم کار کاردم،تقریبا هشت ساعت؛

یه پاورپوینت 59 صفحه ای.

امروز که براش فرستادم فکر کنم کف کرد چون انتظار اون چیزی که واسش فرستادم رو نداشت.

قبل عید گفت که پروژه اش آماده اس ولی استاد(ف ص ی ح ی)گفته که باید پاورپوینت بسازه.

منم احساس کردم ظاهرا بلد نیست!گفتم من میتونم کمکت منم.

واقعا هم از صمیم قلب گفتم.

اونم دیروز فایل ورد 40 صفحه ای و 4000 کلمه ای که پر بود از فرمول و به صورت عجیب و غریبی فرمولاش تایپ شده بودن رو برام فرستاد.

خلاصه اینکه الان حس خوبی دارم.حس مفید بودن.

دیشبم تو گروه با حسین بحث کردیم تا 2 شب.

پ ن: در حال شنیدن آلبوم تیک میثم ابراهیمی

پ.ن2: تعطیلات چه زود تموم شد.

پ ن3: از سیزده بدر متنفرم.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

عید نشده

چند روز قبل توی تلگرام خوندم که:

"تاریخ تقویمو بی خیال،توی دلتون هم عید شد؟؟؟"

واقعا نشده.

پ.ن :در حال شنیدن آهنگ کشتی شکسته.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

اتفاقات

دیروز جمعه بود و من هم که به سیم آخر زده بودم از صبح تا شب فقط گردش.

صبح که با بابا و مامان رفتیم عینالی؛سجاد هم بود.

بعد از ناهار هم با میثم و بچه های دوران دبیرستان رفتیم استادیوم یادگار.

خیلی خوش گذشت؛برای همین هم کوه نوردی و پیاده روی رو توصیه میکنم.

پ ن: الان هم دارم این متن رو مینویسم،باید روی مطلبی که م ح م د نژاد امروز داده کار کنم تا پس فردا بتونم توی کلاس ارائه بدم.

پ ن2: هیچ وقت هیچ چیز را فدای چیز دیگری نکنید مگر اینکه واقعا ارزشش را داشته باشد.

من جوانی ام را دارم از دست می دهم در حالی که هیچ کاری که ارزشش را داشته باشد در قبال این عمر عزیز انجام دهم،انجام نمیدهم.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

دوست

دلم یک دوست میخواهد

که اوقاتی که دلتنگم

بگوید خانه را ول کن

بگو من کی؟ کجا باشم؟

  • Milad
  • ۰
  • ۰

به من چه

به ملا گفتند: فلانی هندوانه می برد.

گفت: به من چه!

گفتند: نه،انگار ملتفت نشدی،به خانه ی تو هندوانه می برد.

گفت: به شما چه!

پ ن: ای کاش این حکایت را همه بشنوند و یاد بگیرند.

پ ن2: در زندگی دیگران دخالت نکنیم؛اگر خیلی احساس مسئولیت میکنیم!(احساس مسئولیت کاملا بی خودی  و الکی البته)،صبر کنید،هر وقت طرف مورد نظر شما آمد و از شما کمک خواست،آنوقت هر راهنمایی و کمکی که بلدید را به او ارائه بکنید.

پ ن3: خیلی وقت ها هیچ کمکی هم نمی کنیم ها،فقط هدفمان اظهار نظر شخصی درباره ی دیگران هست.

پ ن4: با زندگی بقیه کاری نداشته باشیم.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

معادلات

این ترم درس معادلات برداشتم.

امروز با وضع همکلاسی ها و استاد آشنا شدم.

چه کلاسی بشود این ترم.

پ ن: معادلات در زندگی نقش مهمی داره،چه معادلاتی که نقش بر آب می شوند و چه معادلاتی که لاینحل باقی می مانند.

پ ن2: شاید کمتر از 1 درصد معادلات به صورت تحلیلی قابل حل باشند و مابقی غیر قابل حل دستی!

پ ن3: وقتی معادله یا معادلاتی رو نتونستی حل کنی،لزوما ایراد از تو نیست،شاید از همان غیر قابل حل ها باشد.

پ ن4: همیشه تکنیک ها و راه حل های مختلفی برای حل انواع معادلات وجود داره؛در زندگیت این نکته طلایی را بدان.یک راه حل تکراری مسائل کمی را میتواند حل کند.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

ترم سخت

این ترم 20 واحد برداشتم،که به غیر از 3 واحد عملی بقیه تخصصی محسوب میشه.

خدا رحم کند.با شناختی که  از  اساتید دارم و با اتفاقاتی که افتاده،کار سختی دارم،خدا رحم کند.

این چیزی که نوشتم،تلقین منفی محسوب نمیشه و من بهش واقع بینی میگم.

البته واقع بینی هم باید باعث تلاش بیشتر و جدی بودن در درس بشه.

تا چه پیش آید.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

وبلاگ

این روز ها وبلاگ نویس ها هم حال و حوصله ی نوشتن ندارند.

خیلی چیزها فرق کرده از جمله همین وبلاگ ها.

خدایا حال نوشتن می خواهم!

  • Milad
  • ۰
  • ۰

نمیدانم

بعضی وقت ها هست،نمی دانم چطور خاک بر سرم کنم.

نمی دانم چطور حقارت خودم را به رخ خودم بکشم،چطور بدبختی خودم را به خودم نمایش دهم!

همین ندانستن باعث می شود،خودم را در لجن زار باتلاق مانندی غرق کنم.

لعنت به خودم.

حالم خوب نیست و دلیلش هم خودمم.

خدایا،من به خودم ظلم کرده ام،پس هم ظالم ام هم مظلوم؛چگونه با من برخوردخواهی کرد؟

خدایا،به دادم برس.

  • Milad
  • ۰
  • ۰

چند روز است که خانه ی پدربزرگم هستم.

مادربزرگ و پدربزرگ نعمت های بزرگی هستند که حیف قدر نمیدانم.

وقتی به رفتارشان دقت میکنی خیلی چیز ها دستگیرت میشود.اصلا سبک زندگی شان متفاوت است.

هر روز صبح تا لنگ ظهر میخوابم،لنگ ظهر که چه عرض کنم،تا ساعت ۱۰؛ولی آنها صبح بعد از نماز صبح،بیدارند.

هر روز مادربزرگم از کوچک ترین کارهای خانه گرفته تا معمول ترین کار های روزانه را انجام میدهد.پدربزرگم هم که بعد از خوردن صبحانه دوباره میخوابد تا ساعت ده.

یکهو میبینی که سر صبحانه دارند با هم دعوا میکنند و حسابی هم با هم جر و بحث میکنند و بعد که دعوایشان تمام شد بدون حرف زدن هرکدام یک طرف میروند؛بعد از مدتی این به آن یکی میگوید حاج خانوم فلان چیز چی شد،آن به این میگوید حاج آقا فلان چیز بهمان شد و همه چیز به این راحتی تمام میشود.

از عشق و عاشقی شان برایتان بگویم؛

پدربزرگم زمانی که مادربزرگم نیست،انگار چیزی گم کرده است.مادر بزرگم هم همین طور.

قبلااتفاق افتاده بود که پدربزرگم را برده بودند دکتر.من و مادربزرگم که در خانه تنها بودیم،مادربزرگم آنقدر بی قرار بود که هی به من میگفت زنگ بزن ببینم کجا ماندند؟چرا دیر کردند؟چرا نمی آیند؟طبق معمول من هم بهش میگفتم که خیابان ها شلوغ است و نوبت دکتر ها زیاد است،ولی فایده ای نداشت تا اینکه پدربزرگم بیاید.

هیچوقت نشنیده ام که پدربزرگم به مادربزرگم بگوید دوستت دارم ویا چه ولی همیشه دیده ام که با کارها و رفتارهایش همین را نشان داده.مادربزرگم هم همینطور.

همیشه به همدیگر احترام میگذارند.

با اینکه برایشان سخت است که با این سن و پیری،کارهای خودشان را انجام دهند ولی با این حال،کاهایشان را خودشان انجام میدهند.

من همیشه دیده ام که مهمان را دوست میدارند و همیشه آماده مهمان نوازی اند.

خدا در نگاهشان رنگ خدایی دارد.اعتقادشان عالی ست.زندگی شان به دور از هیاهو ست.آرامشی غبطه خوردنی دارند.خدا تکیه گاهشان هست و خدا همه ی زندگی شان.

پدربزرگم کوله بار تجربه است و مادربزرگم اسطوره ی صبر.

خیلی از کارها و رفتارهایشان با ما ها فرق دارد.

اصلا سبک زندگی شان با ما متفاوت است،خیلی خصلت ها دارند که الان در زندگی ما ها اثری از آنها نیست.

سر صحبت مادربزرگم که می نشینم،از قدیم ها میپرسم و او شروع می کند از زندگی اش گفتن،از خوشی ها و ناخوشی ها میگوید؛از حرف هایش قناعت را میفهمی،صبر را،قانع بودن را.

از سختی های روزگار که میگوید به تحملش آفرین میگویی.

مادربزرگ و پدربزرگم از اینترنت فقط اسمش را شنیده اند،و نمیدانند که اینستاگرام با تلگرام چه فرقی دارد.آنها فقط میدانند که زندگی باید کرد.

آنها زندگی عزتمند را بلدند،با آبرو زندگی کردن را میشناسند و زندگی شان ساده و آرام و با آبرو بوده است.

زندگی شان با مایی که در هیاهوی این زندگی گم شده ایم فرق دارد،با مایی که تحمل نداریم،صبر نداریم،به چیزی که داریم قانع نیستیم،فرق دارد زندگی شان.

خدایا تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی را که در قید حیات اند برای ما حفظ کن.

خدایا سلامتی و صحت بدن دعا و خواسته ی مادربزرگ و پدربزرگم است،خدایا تمام مادربزرگها و پدربزرگ ها را از بیماری ها شفا بده.

خدایا تمام مادر بزرگ ها و پدربزرگ هایی که از دنیا رفته اند را ببخش و بیامرز.

  • Milad